سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 86 - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

اینگونه به ما آموخته بودند و ما یاد گرفتیم که اگر زنده ایم باید صبر کنیم ، باید بمانیم و ...

ما با همین فکر بزرگ شدیم،رشد کردیم و ماندیم...

ما با همین پویایی،دلهامان را شاد نگه داشتیم حتی به دروغ.....تا بمانیم...

ما با همین نظر یاد گرفتیم که اگر نمی توانیم کسی را شاد کنیم،دل او را نیز نشکنیم...

ما حتی یاد گرفتیم که باید عاشق شویم...نه..نه ! عاشق بمانیم...

ما این را نیز یاد گرفتیم که تمام انسانیت در دانستن نیست،که دانستن از آن انسان است..

ما کم کم قلبهایمان گرفت،سیاه شد،سنگ شد...

حالا اما یاد گرفته ایم که اگر می خواهیم بمانیم باید بشکنیم،باید له کنیم،باید رد شویم...

حالا یاد گرفته ایم که اگر عاشق شدیم، عاشق نمانیم...

حالا یاد گرفته ایم که دلها را آسان بشکنیم...

حتی دیگر قلبمان هم نمی گیرد...

نمی گیرد از بی کسی و تنهایی...

ما تنهایی را بزرگ کردیم چون هیچ برای خود نگذاشته ایم...

ما کاری به کار کسی نداشتیم ،داشتیم زندگیمان را می کردیم ،بد هیچکس را هم نخواسته بودیم..

حتی نگاهمان هم نلرزیده بود، چه برسد به دلمان ....

ما حتی ادا هم در نیاوردیم ،حتی به دروغ هم نگفتیم که میدانیم...

ما حتی...


نوشته شده در جمعه 86/9/2ساعت 10:30 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

 

تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده ی تابستان بود

پسر روشن آب،لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک رفت که رفت

ولی آن نور درشت،عکس آن میخک قرمز در آب

و اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغابل می زد

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی

همت کن

و بگو ماهی ها

حوضشان بی آب است

باد می رفت

به سر وقت چنار

من به

سروقت خدا می رفتم

 

...

به نام خدا

 

به بهترینم( از کیسه ی خلیفه بخشیدن...)

 

خانه ام ابریست،

یکسره روی زمین ابریست با من

از فراز گردنه خرد و خراب و مست،باد می پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من

 

آی نی زن،خانه ام ابریست

اما ابر،بارانش گرفته است

در خیال روزهای روشنم،

که از دست رفته

و همه دنیا خراب و خرد از باد است.

 

و به ره نی زن که دائم می نوازد نی

در این دنیای ابر اندود،

راه خود را دارد اندر پیش...

 


نوشته شده در یکشنبه 86/8/27ساعت 4:18 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 ذکر (یاد خدا)
قال الله الحکیم : (الا بذکر الله تطمئن القلوب )(رعد: آیه 28) آگاه شوید که تنها به یاد خدا دلها آرامش پیدا مى کند.
قال الله الموسى علیه السلام لا تدع ذکرى على کل حال (خداوند به حضرت موسى فرمود: در هیچ حال یادم را فراموش و رها مکن .)
شرح کوتاه :
یاد حق آنهم با حضور قلب ، غایت همه عبادات است . هر ذاکرى که در دل و در عمل به مذکور عالم یعنى خداوند توجه داشته باشد به مقامى مى رسد که شیطان بر او چیره و غالب نتواند بود.
اگر زبان ذکر گوید: اما قلب غافل باشد اثرش کم است . اگر ذاکر به ذکر خود توجه کند باعث عجب مى شود.
پس لازم است با یاد او، خود را در جنب نعمتهاى او قاصر و ناچیز - اصلا هیچ - ببیند، و از حق تقاضا کند که در هیچ حالى از یادش او را غافل نکند و به محبتش ، یادش را افزون کند.

شوریده دل
سعدى گوید: یک شب از آغاز تا انجام ، همراه کاروانى حرکت مى کردم . سحرگاه کنار جنگلى رسیدیم و در آنجا خوابیدیم . در این سفر شوریده دلى (مجذوب حق شده ) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد، و یک نفس به راز و نیاز پرداخت .
هنگامى که روز شد به او گفتم : این چه حالتى بود که دیشب پیدا کردى ؟ در پاسخ گفت : بلبلان را بر روى درخت و کبکها را بر روى کوه ، قورباغه ها را در میان آب و حیوانات مختلف را در میان جنگل دیدم ، همه مى نالیدند، فکر کردم که از جوانمردى دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت...


نوشته شده در جمعه 86/8/25ساعت 8:33 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |


بسم الله الرحمن الرحیم
" اللهم کن لولیک الحجـة بن الحسـن صلواتک علیه و علی آبائـه فی هذه السـاعه و فـی کل ساعة ولیاً و حافظاً وقائداً وناصراً و دلیلاً و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه
فیها طویلا "

چند دهری گذشت...

منظورم از دهر مدتی طولانی است

با خودم تنها بودم ، گاهی هم با خدا بخاطر خودم !

دنبال تو نگشته ام ، چون عطش تو در وجودم نبود ؛ چون دنیا یادت را از من به یغما برد.

لحظاتی است به تو می اندیشم

به اینکه چگونه « من ها » یعنی امثال مرا تحمل می کنی

                                                      چقدر تو بردباری .....

شب که می شود من­ها در خوابیم ،

اما تو تا صبح در اندیشه احوال منی ، به این می اندیشی که مشکلات امتت را حل کنی

                                                                                                 امتی بی خبر ...

تو به همه هدیه می دهی ، حتی من !

من­هایی که در سالها زندگی­شان اثری از تو یافت نمی شود ، جز اندکی برای خودشان !

من ها همه در خوابند ؛ خواب غفلت در عصر جاهلیت.

همان عصری که رسول (ص) گفته است .

 

چند دهری گذشت

و من هنوز تو را نشناخته ام ................

 

                                                                                              

تو به این لطافت که زحور دل ربودی

زچه بر من سیه­رو ، در دوستی گشودی

ز­­ ازل مرا ارادت ، به تو بوده از ولادت

چو سرشته شد شد گل من، تو دل مرا ربودی

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/8/24ساعت 5:7 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

قاصدک! هان، ولی... آخر... ایوای!

راستی آیا رفتی با باد؟

با توام، آی! کجا رفتی؟ آی...

راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمی، جایی؟

در اجاقی – طمع شعله نمی بندم – خردک شرری هست هنوز؟

 

قاصدک!

ابرهای همه عالم شب و روز

در دلم می گریند.

 

               مهدی اخوان ثالث

 

آبی کم رنگ می شود

کم رنگ تر می شود

و بی وقفه رنگ می بازد،

حتی همین الان

که نشسته ام و در گودالهای آب سنگ می اندازم،

تقریبا تمام شده است..

 

 

رنگها به بازیش گرفتند،

سرگرمش کردند

مفتون

و گاهی نیز سردرگم

درست مثل اسباب بازیهای کودکان،

و دهانی که از دقت و تمرکز نیمه باز مانده است..

 

آبی ته می کشد،

بخار می شود،

تمام ،

و ضرورت

- ضرورت هراس انگیز-

مثل مشتی که به صورتش بکوبند،

خاکستری مطلق را اجبار می کند...

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/8/23ساعت 12:0 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!

دو روز مانده به پایان جهان‏،‏ تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.
تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت

 تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.
داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد.
جیغ کشید و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد.
آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد.
به پروپای فرشته ها و انسان پیچید‏، خدا سکوت کرد.
کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد.
دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد.
خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم ‏ اما یک روز دیگر هم رفت.
تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی.
تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.
لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز … با یک روز چه کار می توان کرد؟!
خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند‏، گویی که هزار سال زیسته است
و آنکه امروزش را در نمی یابد‏، هزار سال هم به کارش نمی آید.
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.
****
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید.
اما می ترسید حرکت کند‏، می ترسید راه برود‏، می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد.
قدری ایستاد … بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم‏ نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد.
بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم.

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و روی اش پاشید.
زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود.
می تواند بال بزند. می تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند …

او در آن یک روز، آسمان خراشی بنا نکرد.
زمینی را مالک نشد. مقامی را به دست نیاورد، اما …

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید.
روی چمن خوابید. کفش دوزکی را تماشا کرد.

سرش را بالا گرفت و ابر ها را دید و به آنها که او را

 نمی شناختند‏ سلام کرد
و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد‏.
لذت برد و سرشار شد و بخشید‏ عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.

او همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند:
امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیسته بود!

 

 

 

 

 

 

من هم آمدم که بخوانم خدای خویش
جز او که می شنود این صدای من؟
جز او که خواندنی ست؟
زین فرصتی که خدایم عطا نمود
این لحظه ها، که دگر نایدم به دست

وین جلوه های خدایی، که پیش روست


اینک منم، که محو تماشا، نشسته ام


من برگزیده اویم، بدین حیات
خرسندم از حضور


در جست و جوی راه سپیدی که مقصدش


خشنودی خداست...

 

 

 

التماس دعا....

 


نوشته شده در سه شنبه 86/8/22ساعت 4:40 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

از گفتنی‏ها در شأن و مقام حضرت معصومه(س)، آن که: از یکی از علمای معروف نجف اشرف مرحوم آیة اللّه مستنبط(ره) نقل شده که گفت: از کتاب «کشف اللّئالی» که نسخه خطی آن در کتابخانه شوشتری‏های نجف موجود است، روایت شده: روزی جمعی از شیعیان برای دریافت پاسخ پرسشهای خود، به محضر امام کاظم(ع) رهسپار شدند، آن حضرت مسافرت کرده بود نظر به این که آنها ناگزیر به مراجعت بودند، پرسشهای خود را نوشتند و به افراد خانواده امام کاظم(ع) تحویل دادند، تا در سفر بعد به آن نایل شوند، هنگام خداحافظی دیدند حضرت معصومه(س) پاسخ پرسشهای آنها را نوشته و آماده کرده است، آنها شادمان شدند و آن را گرفتند. هنگام مراجعت در مسیر راه با امام کاظم(ع) ملاقات نمودند، و ماجرا را به عرض رساندند، امام آن نوشته را از آنها طلبید و مطالعه کرد، و پاسخهای حضرت معصومه(س) را درست یافت،
کمالات حضرت
معصومه(س) در حدّی است که از فرازهای زیارتنامه‏اش که از حضرت رضا(ع) نقل شده فهمیده می‏شود که او دختر روح و جسم پیامبر اکرم(ص) و حضرت زهرا(س) و خدیجه کبری(س) و امامان معصوم(ع) است.
بار فرمود: «فَداها اَبُوها؛ پدرش به فدایش
باد.
این موضوع در زمانی رخ داد که حضرت معصومه(س) خردسال بود، و در این هنگام
حدود ده سال داشت.
این ماجرا انسان را به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) می‏اندازد که
پیامبر اکرم(ص) در شأن او به طور مکرّر فرمود «فَداها اَبوها؛ پدرش به فدایش باد
ماجرای دیگری که بیانگر شباهت حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(س) است این
که: بعضی از شاگردان مرحوم آیة‏الله العظمی نجفی مرعشی(ره) بارها از ایشان شنیده‏اند، که ایشان در درس خود می‏فرمود: من در نجف اشرف چشم به جهان گشودم، پدر و مادرم در آن‏جا سکونت داشتند، در همان‏جا بزرگ شدم، علّت آمدن من به قم این بود که: پدرم مرحوم آیة اللّه سید محمود مرعشی، چهل شب در حرم حضرت علی(ع) به عبادت به سر برد، به این امید که به طریقی محلّ قبر شریف جدّه‏اش حضرت زهرا(س) را بیابد،
جالب این که با این که نام حضرت معصومه(س)، فاطمه است، او را معصومه گویند، این
لقب را که بیانگر مقام عصمت و اوج طهارت او است، بنا به روایتی، حضرت رضا(ع) به خواهرش حضرت معصومه(س) داده، آن جا که فرمود: «مَنْ زارَ الْمَعْصُومَةَ بِقُمْ کَمَنْ زارَنِی؛ کسی که معصومه را در قم زیارت کند، مانند آن است که مرا زیارت کرده است
برای حصول به این مقصود، ختم مجرّبی را (یعنی یکی از دعاهایی را که
استجابت آن به تجربه رسیده، به طور مکرّر با حضور قلب و خلوص) چهل شب خواند، شب چهلم اندکی خوابید، در عالم خواب، امام صادق(ع) یا امام باقر(ع) را دید که به او فرمود: «خداوند به خاطر مصالحی قبر حضرت زهرا(س) را برای همه مخفی نموده است، اگر می‏خواهی به موهبت زیارت مرقد حضرت زهرا(س) برسی، مرقد حضرت معصومه(س) را که بانوی بزرگوار اهل بیت(ع) است زیارت کن، و به دامن او چنگ توسّل بزن» آیة الله العظمی مرعشی نجفی(ره) افزود: از این رو من طبق سفارش پدر، به قصد زیارت مرقد مطهّر حضرت معصومه(س) از نجف به قم آمدم، و در قم به اصرار مؤسّس حوزه علمیّه قم، حضرت آیة الله حائری (ره) ماندگار شدم، شصت سال است که هر روز من، نخستین زائر حضرت معصومه(ص) هستم
بنابراین مرقد حضرت معصومه(س) تجلّیگاه مرقد منوّر حضرت
زهرا(س) است، و با زیارت آن، گویا مرقد حضرت زهرا(س) زیارت شده، و همان مقصود به دست آمده است.

 


نوشته شده در دوشنبه 86/8/21ساعت 11:44 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

اگر یادتان ماند و باران بارید

دعایی به حال بیابان بکنید.


نوشته شده در شنبه 86/8/19ساعت 11:57 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

تو به من خندیدی

 و نمیدانستی

 من به چه دلهره از باغچه همسایه

                                                        سیب را دزدیدم.

 باغبان از پی من تند دوید

 سیب را دست تو دید

 غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

 و تو رفتی و هنوز

 سالهاست که در گوش من آرام آرام

 خش خش گام تو تکرار کنان

                                                          می دهد آزارم

 و من اندیشه کنان

 غرق این این پندارم

 که چرا

                                 خانه کوچک

                                                         ما سیب نداشت!

(حمید مصدق)

 


نوشته شده در شنبه 86/8/19ساعت 11:53 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

داشتم فکر می کردم معیار های انتخاب دوست چی می تونه باشه اصلا تئوریک این مسئله می تونه کمکی به ترمیم روابطمون بکنه یا نه.به نظرم یه دوست خوب باید خاص باشه .خاص بودن یه ویژگی مطلق نیست تو شرایط و زمان های مختلف هم فرق می کنه.همون طور که بهترین دوست دوران ابتدایی یعنی کسی که برات اب نبات چوبی می خره و بهترین دوست دوران دبیرستان کسیه که به حرفات گوش می ده و درکت می کنه و الی اخر..شاید هم بهترین دوست کسیه که ادم پایه ای باشه اره دقیقا.من از ادم های ترسو که خیلی اروم و سردن خوشم نمی یاد دوست دارم وقتی دوستم بهم زنگ می زنه انقدر شرارت و قدرت تخریب تو وجودش باشه که باهم نقشه ی دزدی از بانک رو بریزیم و یا خیلی راحت تو همون لحظه یه قرار فیکس کنیم نترسیم که چی پیش میاد.من تو زندگیم خودم خیلی کارا کردم اما همش یواشکی بود همش دقدقه (دغدقه.دقدغه.دغدغه) ی لو رفتن و یا تنبیه شدن توسط مامان.با این حال من همیشه ازاد ترین بودم شاید به خاطر اعتماد بیش از حد مامان بود.ولی حالا دیگه این جوری نیست انگار مامان داره قبول می کنه بزرگ شدن یعنی چی.شاید هم دیگه قدرتشو نداره تا جلوم بایسته.برای تداوم باید جنگید و کوتاه اومد.

دوست.به نظرم قشنگترین کلمه ی نیا دوسته .شاید چون من اولین محبت هارویکجا برای دوستم خرج کردم.

به نظرم یه دوست باید یه دایره المعارف کامل از هر نوع اطلاعاتی باشه کسی که کم نیاره بتونه حرف بزنه و جمعی رو شارژ کنه.اجتماعی و خونگرم و مغرور.شاید هم جذاب.کسی که در کنارش حوصله ات سر نره و هر دفعه برای تو یه سورپرایز داشته باشه.حال همه چیز رو داشته باشه.با من یکدست باشه.مهم نیست من چه جوریم مهم اینه که اون چه جوری با من برخورد کنه.اینایی که گفتم برای هر دوجنس صدق می کنه.منتها همیشه استثناعاتی وجود داره.تو روابط خصوصی تر که مسئله ی جنسیت مطرح میشه در یه صورت میشه کسی رو دوست خودت بدونی که واقعا خاص باشه و یا انقدر ارزش داشته باشه که بتونی وقتتو باهاش بگذرونی.نمی دونم لازمه که بگم یا نه اما من همه ی دوست های خودم رو دوست دارم و امیدوارم همیشه شاد باشن چه اونایی که بودن و رفتن چه اونایی که هستن و قراره برن چه اونی که هست و میمونه... یادتون نره دوست نه اشنا!


نوشته شده در پنج شنبه 86/8/17ساعت 2:27 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

<      1   2   3   4      >

Design By : Pichak