سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پاییز 86 - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.

دلداده بیقرار ابا عبدالله (ع) به نیکی می داند که حسین (ع) چه عاشقانه حج ابراهیمی را از سرزمین عرفات وداع گفت و با دعای روح بخش عرفه راهی سرزمین عشق و دلدادگی یعنی کربلا شد.

نهم ذی الحجه روز پذیرش توبه حضرت آدم ابوالبشر است آن هم با کلماتی که خدایش آموزش داد و گفت که با ذکر حسین به درگاهش تضرع کند.
نهم ذی الحجه را کربلائیان بهتر می شناسند چرا که همین روز حسین (ع) با کاروان کربلائی اش از خیمه های خود در صحرای عرفات بیرون آمده روی به دامن کوه رحمت نهاده با وداع از مناسک حج راهی در پیش گرفت که آخرش عشق بود و دلدادگی.
و برای همین است که خدای مهربان در این روز با شکوه قبل اینکه مناجات حاجیان سرزمین عرفات را ببیند حتما" روی به سرزمین کربلا می کند و با زائران حرم شش گوشه ابا عبدالله هم نوا می شود.
البته که در این میان ، دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.
روز نهم ذیحجه روز عرفه ، روزی که زائران سپیده دم صبح راهی عرفات شدند تا در جوی مملو از ایمان، خشوع و خضوع استغفار کرده و ارکان اصلی حج را به جا آورند.
زائران در روز نهم ذیحجه، روز عرفه، آداب و رسوم و مناسک دینی خود را به جا می‌آورند و خود را برای دیگر اعمال این ایام آماده می‌کنند. روزی که صدها هزار زائر خانه خدا به عرفات رفته‌اند و در این روز بزرگ به درگاه خداوند متعال تضرع می‌کنند، روزی که آنها خواستار تقرب به درگاه احدیت هستند. روزی که خواهان بخشش گناهان و تولدی دوباره‌اند. در این روز خدا دینش را کامل کرده و نعمتش را تمام.
در این روز حجاج بیت الله الحرام استغفار می کنند و پاک و عاری از هر گناه می شوند، همچون کودکی که تازه زاده شده است. در این روز صدای دعا و انابه بنده به درگاه احدیت قطع نمی شود و استغاثه بنده از پروردگارش تا عرش می رود.
زائران پس از ادای نماز ظهر و عصر در عرفات مانند سنت پیامبر اکرم (ص) رو به قبله ایستاده، تا زمان غروب خورشید این حالت را حفظ ، به دعا خوانی خود ادامه می دهند و به تفکر و تأمل در اعمال خود پرداخته و توبه و انابه سر می دهند. آنها پس از وقوف در عرفات از طلوع خورشید تا غروب، به سوی مزدلفه برای شب زنده داری رفته و در آنجا بیتوته می کنند و به عبادت و راز و نیاز می پردازند. آنها نماز مغرب و عشا را در مزدلفه به جا می آورند و تا صبح فردا (عید قربان) شب زنده داری کرده و به دعا و مناجات می پردازند.
زائران خانه خدا 10 ذیحجه بار دیگر به منی باز می گردند تا قربانی کنند، رمی جمرات و مراسم عید قربان را برگزار کنند تا حج آنها کامل شده و نام حاجی را بر خود نهند.
رمی جمرات را طی سه روز متوالی (ایام تشریق) انجام می‌دهند. در نیمه‌های شب ضعیفان، زنان، پیران و بیماران آنگونه که پیامبر اکرم(ص) به این گروه اجازه داده بود، رمی جمرات را به جا می‌آورند و بقیه تا صبح فردا صبر کرده و دعا می‌خوانند و به عبادت می‌پردازند. سپس مناسک حج به پایان می‌رسد و به منظور طواف افاضه و خارج شدن از احرام به مکه می‌روند.
وجه تسمیه آن را چنین گفته اند که جبرائیل علیه السلام هنگامی که مناسک را به ابراهیم می آموخت، چون به عرفه رسید به او گفت «عرفت» و او پاسخ داد آری، لذا به این نام خوانده شد. و نیز گفته اند سبب آن این است که مردم از این جایگاه به گناه خود اعتراف میکنند و بعضی آن را جهت تحمل صبر و رنجی میدانند که برای رسیدن به آن باید متحمل شد. چرا که یکی از معانی «عرف» صبر و شکیبایی و تحمل است

.


نوشته شده در پنج شنبه 86/9/29ساعت 12:3 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

به نام دل به نام جان به نام نامی جانان به نام دلبر و دلدار به نام من به نام تو به نام آدمی زاد پاک به نام کودک و مادر به نام خود به نام فکر به نام رنگ به نام آب به نام نان به نام خنیاگران پر شور به نام هست به نام نیست به نام ما به نام آفریدگار پاک    زاده شدم درین روز

20سال پیش من یک روز هم نداشتم اما الان تجربه ی 8765 روز رو پشت سر گذاشتم روزای شاد و غم بار زیاد و کم بودند و روزایی که روزمرگی بودند هم کم نبود

20سال پیش من یک ساعت هم نمی شد که زمینی بودم و الان 210360 ساعت ست که تنم به خاک پاک میهنم پیوند خورده
20سال پیش من هنوز در دنیای بالایی بودم و الان همه ی تنم بوی خاک زمین رو می ده
20سال پیش شاید دقیقه و ثانیه برایم به مزه ی شیر مادرم بود و الان به مزه ی تلخی واقعیتی که دیگر آن کودک باید خود مادر شود
20سال پیش آوای آژیر قرمز و رزد و سپید همراه لالایی مادرم بود که مرا به خواب می برد و الان آوای ساز و آواز همراه دل مشغولی هایم.
20سال پیش من یک باکره ی ذهنی روحی جسمی بودم و الان یک زخمی که ذهنش را تاراج کرده اند و روحش را تسخیر و جسمش را خسته
20 سال پیش من تمام دنیایم گهواره ای بود و دست مهربان مادر و الان تمام داشته هایم با تمام زیادی هایش پشیزی در مقابل آن گهواره ی آرام نمی ارزد
20سال پیش من نوزادی بودم که نو رسیده بود و الان آدمی زادی هستم که تازه به اول خط رسیده
20سال گذشت و شاید سالها باید بگذرد تا من بفهمم که چرا هرگز  نمی شود تنهایی را از بین برد...

امروز بیست ساله شدم .بیست بهار از عمرم در پاییز آمد تا من را بیست ساله کند! برایم مهم نیست که تا امروز چه

کرده ام و چه اعمالی از من سر زده است ؛ صد البته که پشیمانی و ندامت از کرده های گذشته ام چونان آتشی جانسوز شمع وجود مرا قطره قطره آب میکند اما

مهم نیست! مهم آینده ای هست که پیش روست . مهم این است که

آیا آینده برای من و از آن من است یا نه؟ که اگر از آن من باشد گذشته را خیالی نیست و اگر خدای ناکرده از آن من

نباشد آینده نیز گذشته است با این فرق که هنوز نیامده است. آری گذشته نیامده و نرسیده!!! آینده ای این چنین همان

به که نباشد و همان به که نیاید و هرگز و هرگز سر نرسد ...

خدایا آینده مرا تکرا گذشته تلخ قرار مده ...

خدایا به حق پاکان درگاهت آینده ای عطا نما متفاوت و برتر از گذشته...

آمین...

 


نوشته شده در جمعه 86/9/16ساعت 12:0 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 
باید دریا دل بود،

باید دل به دریا زد تا دریایی شد

چرا دریا ، چون دریا گسترده است ... نامحدود...

مثل خدا...

آنکس که دریایی شد ، خدایی شد،

ای خدای دلهای دریایی...

دلم را به وسعت وجودتت روشنی بخش

تا راه را بیابم

تا دریایی شوم

در اعماق دل من آوازی است

که تنها خودم آن را میشنوم

وقتی چشمانم را می بندم و ساکت مینشینم

به راحتی آن را میشنوم

اگر وقت بگذارم و به دقت گوش دهم

باز هم میتوانم آواز دلم را بشنوم

شنیدنش مرا خوشحال می کند

خوشحال تر از هر وقتی

خوشحال تر از هر جایی

هر چیزی و هر کسی

در این دنیای پهناور

خوشحال مانند وقتی که فکر میکنم بعد از مرگ به بهشت خواهم رفت

آواز دلم میگوید...

چه قدر میتوانی خوشحال باشی؟

این آواز مخصوص من است

می دانید؟

همه ی آدم ها در قلبشان آوازی خاص خود را دارند؟

هر کس در این دنیای پهناور

آواز دل خاصی دارد

اگر دل های سحر آمیز و نغمه خوان را باور کنید

و اگر باور کنید شما هم میتوانید خوشحال باشید

آن وقت است که شما هم آواز خودتان را خواهید شنید...


نوشته شده در پنج شنبه 86/9/15ساعت 12:13 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

به نام خدا

 

 

 

شاید این هفته بیاید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

بیست و پنجم ماه ذی القعده روز دحوالارض است. دحوالارض را چنین معرفی می کنند "روزی که زمین از زیر کعبه کشیده و گسترانیده شد" .
گر چه این مطلب یعنی کشیده شدن و گسترانده شدن زمین در وحله اول عجیب به نظر میرسد اما تعریف واضح تر این موضوع این است که گفته شود :
پس از آنکه تمام سطح کره زمین به مدت طولانی در زیر آب فرو رفته و خداوند خواست تا آن را از زیر آب بیرون آورد که صحنه زندگی موجودات مهیا گردد ، اولین نقطه ای که از زیر آب سر بیرون آورد همان مکان مقدس کعبه و بیت الحرام بود . این واقعه نشان دهنده اهمیت این نقطه و مرکزیت آن برای همه عالمیان است . 
در واقع دحوالارض روز شروع حیات بخشی خداوند به جهان خاکی است که توجه به آن در روایات و تعیین اعمال خاص همچون روزه ، عبادت ، دعا و غسل واهتمام به آن از سوی معصومین (ع) نشانگر عنایت حضرت حق به این روز با برکت است .
تعبیر به اینکه "در روز دحو الارض رحمت خدا منتشر گردیده و از براى عبادت و اجتماع به ذکر خدا در این روز، اجر بسیار است" و امثال آن ، مومنین را بر انجام مستحبات مخصوص این روز ترغیب می نماید . درباره روزه این روز آمده است :
روزه این روز همانند روزه هفتاد سال است .
روزه این روز کفاره گناهان هفتاد سال است .
برای روزه دار این روز هرکه و هرچه در میان آسمان و زمین است استغفار می کند و ...
از دیگر اعمال این روز شریف دو رکعت نماز است که در آن حمد و پنج مرتبه سوره "والشمس" خوانده می شود و پس از نماز نیز دعایی است که در مفاتیح آمده است . و همچنین دعای "اللهم داحی الکعبه ..." از دعاهای مخصوص این روز است . 
 روایت است که « امام رضا » علیه السلام فرموده اند: درشب بیست و پنجم ماه ذى القعده حضرت ابراهیم (ع) و حضرت عیسى (ع)متولد شده اند. و نیز در این روز رسول خدا صلى الله علیه و آله ، به قصد حجة الوداع از مدینه به همراه یکصد و چهار هزار یا یکصد و بیست و چهار هزار نفر  از راه شجره به مکه عزیمت نمودند که حضرت فاطمه (ع ) و تمامى زوجات آن حضرت نیز ایشان را همراهی می کردند .  
و نیز در روایتی است که در این روز قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام خواهد نمود

...


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/14ساعت 8:38 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

زمان ،

به چرخش ثانیه محکوم ،

تنگ در گذر است .

گریز از برگزیدن نیست

یکسو سنگ ،

و آن سوی دگر

              ننگ!

و دشنامی که تلخ است و

سزاوار ،

اگر بر سنگفرش راه دوم پای بگذارم.                                

زانوانم هرگز از این برگزینش ،

لرزشی در خود نداشت.

ایـــنک

من و سنگ !

که دژخیمانه بر فرقم فرود آید.

مرا

   ــ البته ــ

خوشتر

زانکه در این گردش زمان و انسان ،

زاده ی محکــوم تاریکی تاریخ باشم .

یاد باد آن یار فرزانه ، امید ،

هوا ،

 آری هوا بس ناجوانمردانه سرد است ،

اما ،

صحبت از سرما و دندان نیست ،

صحبت از سلمان و سیوند است ،

 من اینجا بس دلم تنگ است...

هی با خود می گویم این انتظار فرجام خوشی اگر نداشته باشد چه؟؟؟؟؟

 


نوشته شده در دوشنبه 86/9/12ساعت 10:22 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

زیارتش بهانه نمى خواهد !

سرت را به شیشه پنجره تکیه داده اى. ماشین از پلیس راه مى گذرد و هر لحظه به شهر نزدیک تر مى شود، دلت بهانه مى گرفت، هواى او را کرده بود که پا در سفر گذاشتى از لحظه اى که ساک را بسته اى و راه افتاده اى هر لحظه بى تابتر شده اى از بلنداى جاده به شهر خیره مى شوى نگاهت از روى ساختمان ها مى گذرد. چشمان تشنه ات در التهاب عطش مى سوزند. چیزى را مى کاوند که خود نمى دانى، دلت گواهى روشنى مى دهد. در تابش نور آفتاب تشعشع خیره کننده «گنبد طلایى» حرمش چشمانت را به آتش مى کشد. نگاه تشنه ات بر روى گنبد قفل مى شود، مى ماند. گویى به آنچه مى طلبیده رسیده است...

 

در ازدحام جمعیت گم مى شوى و بى اختیار به طرف ضریح کشیده مى شوى. شرمنده و خجل از اعمالت اما امیدوار به «شفاعتش» پا پیش مى گذارى. فریاد در حنجره ات خشکیده و غمى غریب روى دلت سنگینى مى کند. ناگفته هاى زیادى دارى که فقط به او مى توانى بگویى. نفست بند آمده است. دستت را به پنجره ضریح گره مى زنى. جاذبه اش تو را به نزدیک تر مى خواند .پیشانى ات که سردى ضریح را مى چشد با تمام وجود او را حس مى کنى. بوى عطر و گلاب از خود بى خودت مى کند.

و معصومه معصومه است. کوثر کویر و قبله همه دل هاى شیفته ولایت، آشناى دور و نزدیک و بزرگ و کوچک. دختر هفتمین و خواهر هشتمین خورشید ولایت، زیارتش بهانه نمى خواهد که حرمش خانه محبان است و حریمش کعبه عاشقان. و عشق عشق است مسلمانى و زندیقى نیست. آنان که هر روز جرعه جرعه «اکسیر ولایت» را از جام مشبک هاى ضریحش مى نوشند دورى او را نمى توانند تحمل کنند در جوارش سکنا مى گزینند تا جان هاى عطشناک و کویرى خود را از محبت او سیراب کنند. خدا کند قدر این بانو را بدانیم.


نوشته شده در یکشنبه 86/9/11ساعت 9:39 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

... حالا خیلی‌‌ها می‌‌دونن، دیدن که وقتی‌ می‌رسم اول می‌‌آم پیش تو؛ حتی‌ قبل از... اما کسی‌ نمی‌‌دونه که چند ساله بی‌وقت می‌‌آم... کسی‌ نباشه، نه پیش چشم دیگران، توی‌ تنهایی‌. اون وقت تو نگاهتو پایین می‌‌اندازی که من بتونم حرف بزنم... حرف می‌‌زنم و حرف می‌‌زنم... تو حرف‌‌های‌ من یادت نمی‌‌ره... یادت نرفته همه‌‌ی‌ این سال‌ها؛که به جای‌ برادر هیچ‌وقت نداشته‌ام صبوری‌ کردی‌ به شنیدن درد دل‌هام. حرف‌هایی‌ که حتی‌ به مادر هم نمی‌‌تونستم بزنم... طاقت شنیدن نداشت؛ ولی‌ تو محرم بودی‌. رازهای‌ نوزده سال سکوت...

یادت می‌آد اون ظهر تابستون چقدر گریه کرده‌بودم؟... برات گفتم از میدون آزادی‌ تا فردوسی‌... پابه پای‌ اون کاروان که از غربت اومده بودن... رفتم... تنهای‌ تنها... اون همه تابوت... نگاهشون می‌‌کردم... نوزده سالش بوده... بیست و دوسال... هیفده سال... پونزده سال... حضورشون رو حس می‌کردم که انگار بعد از این‌همه سال اومده بودن که توی‌ خاک خودشون آروم بگیرن... کنار عزیزاشون... گفتم اما تو چی‌؟... همه‌ی‌ این سال‌ها اومدم اینجا نشستم شاید به جای‌ خواهری‌ که یه گوشه‌ی‌ این خاک هنوز چشم‌انتظارت نشسته...

امروز اومدم... دلم گرفته‌بود... دلم خیلی‌ گرفته‌بود... گفتم: هیچ فکرشو می‌‌کردی‌ که............... راستی‌ کی‌ برات سیب آورده‌بود؟!

 ...

آ می‌‌گه: چرا اون سیب رو برنداشتی‌؟!... حتما سهم تو بوده... چرا برش نداشتی؟. صورتم رو برمی‌‌گردونم تا گوشه‌ی‌ خیس چشممو نبینه. زیرلب می‌گم: سهم من؟... سهم من...

 

دلم هوای‌ دریا کرده‌ و شانه‌هایت... نسیمی‌ که نرمای‌ سرانگشت‌های‌ تو را ندارد بر بی‌تابی‌ گیسوانم به نوازش... با موج‌هایی‌ که لحن گرم تو را نمی‌‌آورند به گاه نجوای نامم به مهر... دلم هوایی‌ دریا شده‌باشد و شانه‌هایت این شب‌ها...

 

 

 


نوشته شده در جمعه 86/9/9ساعت 12:0 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

 

 

هر قدم شیفته تر، هر نفس هراسان تر، وزن حضور او لحظه به لحظه سنگین تر ، جرات نمی کنی که پلک بزنی، نفس در سینه ات بالا نمی آید ، بر مرکبت میخ کوبی، با حالتی سراپا سکوت ، حیرت، شوق و اندکی به پیش متمایل ، همه تن چشم و تو تنها نگاهی دوخته به پیش رویت، مقابلت ، قبله ! چقدر تحمل دیدار سنگین است ، دیدار این همه عظمت دشوار است ، شانه های نازک احساست ، پرده های کم جرات قلبت چگونه می تواند تاب بیاورد؟

از پیچ و خم های دره سرازیر می شوی ، از هر پیچی که می گذری ، دلت فرو می ریزد که: اکنون کعبه!

کعبه این قبله وجود ، ایمان ، عشق ، و نماز شبانه روز ما ، عمر ما ، به سوی او هر صبح ، ظهرو عصر ، مغرب و شام نماز می بریم و به سوی او می میریم و رو به او دفن می شویم ، مرگمان و حیاتمان رو به او است ، خانه مان و گورمان رو به اوست . و اکنون در چند گامی او !  لحظه ای دیگر در برابر او! پیش نگاه من!

اینک کعبه در برابرت ، یک صحن وسیع ، ودر وسط ، یک مکعب خالی و دیگر هیچ ! ناگهان برخود می لرزی ! حیرت ، شگفتی ! اینجا هیچکس نیست.... اینجا هیچ چیز نیست... حتی چیزی برای تماشا !

یک اطاق خالی ! همین !

احساست بر روی پلی قرار می گیرد از مو باریک تر ، از لبه ی شمشیر برنده تر ! قبله ایمان ما ، عشق ما ، نماز ما ، حیات ما و مرگ ما همین است؟ ناگهان تردید یک سقوط در جانت می دود !

این جا کجاست؟ به کجا آمده ایم ؟

 قصر را می فهمم: زیبایی یک معماری هنرمندانه !

 معبد را می فهمم: شکوه قدسی و سکوت روحانی در زیر سقف های بلند و پر جلال و سرا پا زیبایی و هنر !

 آرامگاه را می فهمم: مدفن یک شخصیت بزرگ ، یک قهرمان نابغه ، پیامبر ، امام...!

اما این....؟

 در وسط میدانی سر باز ، یک اطاق خالی ! نه معماری ، نه هنری،نه کاشی کاری، نه مرقد مطهری و نه مدفن بزرگی... که زیارت کنم و او را به یاد آرم،

 اینجا هیچ کس نیست، هیچ کس! ناگهان می فهمی که چه خوب که هیچ کس نیست

. احساس می کنی کعبه یک بام است، بام پرواز،

 احساست کعبه را رها می کند و در فضا پر می گشاید . آنگاه مطلق را حس می کنی ! ابدیت را می فهمی، پس او را ببین .

 

  دکتر علی شریعتی. (مناسک حج)

 

 

 

 

چه عظمتی دارد کعبه ... با تمام وجود حس می کنی در مقابل یک موجود با شکوه و جاودانی قرار گرفته ای که همه چیز را می داند.. اما سکوت محض است.

 

کعبه، شاهد زمان است و سکوت استوار زمین ... کعبه را  سینه ای است  به فراخی دنیا .. و  انباشته از گفتنی ها و ناگفتنی ها ..

 

کعبه، رمز و راز تاریخ .. نه، که راز آفرینش بوده و هست و خواهد ماند. آری.. که  کعبه از آغاز، وجود داشته  و همیشه سمبل و نشانه ی خدا  روی زمین بوده است.

 

کعبه، شاهد هبوط آدم بر زمین، طوفان نوح، ذبح اسماعیل، فیلبانان سپاه ابرهه و ماجرای ابابیل و ... بوده است.

 

کعبه از آدم گرفته تا نوح و هود و لوط .. و از ابراهیم و اسماعیل گرفته تا عدنان و هاشم و عبد المطلب و ابو طالب را همراهی کرده است.

 

کعبه، هاجر و سعی او در صفا و مروه  برای یافتن آب و جوشش زمزم را زیر پای اسماعیل دیده است و ...

 

کعبه، یادش نرفته روزی را که آغوش باز کرده و فاطمه بنت اسد را پذیرفته تا شیر بیشه ی حق ... یعنی علی را به دنیا آورد.

 

کعبه، غریبی محمد (ص) را در میان قوم خود و غار نشینی او را .. فتح الفتوح مکه را .. عروج علی بر شانه های پیامبر را.. لمس کرده است.

 

کعبه ، هنوز سیاهی دوران جاهلیت و سنگینی بت های لات و عزی و هبل را بر دوش خود از یاد نبرده است. و از ابو جهل و ابو لهب و ابو سفیان ها و شکنجه های وحشیانه بلال و یاسر و سمیه و مصعب ها، خاطره های فراوانی دارد و ...

 

... و از هزاران ماجرای ریز و درشت تاریخی دیگر  نیز ...

 

با این حال، سکوت عاقلانه ی کعبه بسیار پر رمز و راز است و نگاهش به ما .. ؟  نگاه عاقل اندر سفیه.. یعنی که منتظر باشید و منتظر خواهم ماند...

 

یعنی که تمام تاریخ را نظاره کردم به امیدی ... آن روز سکوت را خواهم شکست که پشت بر من بگذارد و بر من تکیه کند که یا اهل العالم انا المهدی المنتظر...

مکة المکرمة

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/9/7ساعت 7:47 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

با پای قدم اگر نتوان بالا رفت با عصای قلم و فکر می توان از پله های بلند و دشوار  صعود کرد هرچند در این راه   با نگاه های تحقیر و ترحم همراه باشیم . بگذار توانائی های ما را نبینند و  منکر شوند . چه غم وقتی دلی بی آ لایش و بی ریا داریم انان باید از اندوه وغصه سر در گریبان برند که قلبهایشان از سنگ گردیده و هیچ چیز را جز خود نمی بینند .    

بگذارید  ما را انکار کنند  به سخره گیرند  !!چه باک وقتی ما توانائی های خود را باور داشته باشیم و کارهائی را انجام دهیم که دیگران قادر به درک آن نیستند .

دوستان ‘  خستگی را از خود برانید  آستینهای همت را بالا بزنید  کفشها غیرت و همت را به پا کنید که باید راه پر فراز و نشیب زندگی را به تنهائی و با امید طی کنیم . چشم به دستان سخاوت  این و ان نباید دوخت  وپنجره  انتظار اتفاقهای غیر منتظره را باید  بست

 

 

 

 

 

حرفهایی که حتی بعضی از آنها قادر به گفتن آنها نمی باشند.ساکت و آرام اطراف را می نگرند وانگار که در جستوی چیزی نیافتنی هستند.چیزی که شاید همه آن را دارند و قدرش را نمی دانند و شاید از آن غافل مانده اند.آیا هرگز به این موضوع اندیشیده بودید که در دور و بر ما هزاران معلول جسمی و فکری هستند که از نعمت سلامتی برخوردار نیستند.چیزی که همه ما از برخورداریم ولی آیا قدر این نعمت هایی که ارزان به ما داده شده را می دانیم؟آیا هرگز به این موضوع فکر کرده اید که چه اتفاقی می افتاد اگر از نعمت سلامتی برخوردار نبودیم؟شاید هرگز به ذهنتان خطور هم نکرده باشد و شاید باورتان نشود که چنین آدمهایی هم وجود دارند

آدمهایی با نگاههایی پر از حرفهای نگفته و پر از دلشوره فردایی نامعلوم!آدمهایی که حتی بیشتر آنها قادر به سخن گفتن و غذاخوردن نیز نیستند!و چشمان معصوم و نگرانشان را همیشه بر در دوخته اند تا شاید دستی مهربان و نوازشگر به یاریشان بشتابد.و آنوقت لبخند پر مهرشان را نثارت خواهند کرد و با نگاهی خاموش اما گویا مهربانیت را سپاس می گویند

پس بیایید همه با هم قدر نعمت بزرگ سلامتی که خداوند به ما عطا داشته را بدانیم و با کمک به بندگان نیازمندش به اندازه قطره ای دریای بیکران نعماتش را شکر گوییم
 

 


نوشته شده در یکشنبه 86/9/4ساعت 11:40 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

ذهن قفل است     واژه بی چیز      دست نا توان      زبان بسته      نگاه سرد     روح وا مانده     سر در گمی  پندار من است

می ن وی سم تا پریشانی ز خود پر اکنده کنم    می ن وی سم تا بزدایم آگندی که در تن من ته نشین شده     واژه الکن شده ست و ذهن پر پر      لیک باید نوشته شود آن پریشان ساز تن فرسا  
روزگارم نیک گذر می کند در کش آ کش پلیدی های روزگار   پریشانی در روحم رخنه نکرده     روحم بشاش ست و شاد و فربه پس از آن روح و ذهن تکاندن پیشین    آن چیزی که نامش را آگند گذارده ام چیزی ست به مانند خرده خاک روبه ای که پس از هر تکاندن ته نشین می گردد   اینک باید آن چه را در ازای این تکاندن به دست آورده ام  از این آگند پ نهان دارم   پس می روبم و می شویم و می تکان م آگند پست بد بو ی نا پسند را     نشیمن گاه تن و روحم پاک گشته    اینک شاد و پاک   نگاه بر راهی دارم که در پیش چشمم روشن می درخشد      همراه م را گزیده ام و دستانم را در خواهش از پروردگارم به آسمان گره زده ام و توشه ی بیشینه ای برگزیده ام        با پشتوانه ی چندین سال کویر نشینی و چندین بار آشامیدن آگند ساخته ی نا دوستان  می روم که بروم و شاید که زود یا دیر - و شاید همین اکنون - باز گشت م        نیایش تو برایم پشت گرمی ست و نبودنت آرام بخش لحظه ها یم    تا تنهایی را به تن ها تبدیل کنم راه زیادی در پیش دارم  پروردگارا پشتوانه ام تویی و آگند تلخ کننده ام این مردمان دوست نما - به شکل تماشاگر نما - راه نما یم باش

 

...

روزای پائیزی    هوای دل گیر و بارونی      و  نم بوی خاک و لگد شدن برگ زیر هر قدم     و کسی که دیگر نیست    نبوده که اینک جایش خالی باشد     آمد و رفت و ماندگار شد    دل تنگ ش ام    کجاست؟

  

 

 

 


نوشته شده در شنبه 86/9/3ساعت 11:31 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

   1   2   3   4      >

Design By : Pichak