سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رفته بودم سر حوض...خانه ام ابریست - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

 

 

تا ببینم شاید،عکس تنهایی خود را در آب

آب در حوض نبود

ماهیان می گفتند:

هیچ تقصیر درختان نیست

ظهر دم کرده ی تابستان بود

پسر روشن آب،لب پاشویه نشست

و عقاب خورشید،آمد او را به هوا برد که برد

به درک راه نبردیم به اکسیژن آب

برق از پولک رفت که رفت

ولی آن نور درشت،عکس آن میخک قرمز در آب

و اگر باد می آمد دل او، پشت چین های تغابل می زد

چشم ما بود.

روزنی بود به اقرار بهشت

تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی

همت کن

و بگو ماهی ها

حوضشان بی آب است

باد می رفت

به سر وقت چنار

من به

سروقت خدا می رفتم

 

...

به نام خدا

 

به بهترینم( از کیسه ی خلیفه بخشیدن...)

 

خانه ام ابریست،

یکسره روی زمین ابریست با من

از فراز گردنه خرد و خراب و مست،باد می پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من

 

آی نی زن،خانه ام ابریست

اما ابر،بارانش گرفته است

در خیال روزهای روشنم،

که از دست رفته

و همه دنیا خراب و خرد از باد است.

 

و به ره نی زن که دائم می نوازد نی

در این دنیای ابر اندود،

راه خود را دارد اندر پیش...

 


نوشته شده در یکشنبه 86/8/27ساعت 4:18 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |


Design By : Pichak