و یا شاید هم ...
به نام دل به نام جان به نام نامی جانان به نام دلبر و دلدار به نام من به نام تو به نام آدمی زاد پاک به نام کودک و مادر به نام خود به نام فکر به نام رنگ به نام آب به نام نان به نام خنیاگران پر شور به نام هست به نام نیست به نام ما به نام آفریدگار پاک زاده شدم درین روز 20سال پیش من یک روز هم نداشتم اما الان تجربه ی 8765 روز رو پشت سر گذاشتم روزای شاد و غم بار زیاد و کم بودند و روزایی که روزمرگی بودند هم کم نبود 20سال پیش من یک ساعت هم نمی شد که زمینی بودم و الان 210360 ساعت ست که تنم به خاک پاک میهنم پیوند خورده امروز بیست ساله شدم .بیست بهار از عمرم در پاییز آمد تا من را بیست ساله کند! برایم مهم نیست که تا امروز چه کرده ام و چه اعمالی از من سر زده است ؛ صد البته که پشیمانی و ندامت از کرده های گذشته ام چونان آتشی جانسوز شمع وجود مرا قطره قطره آب میکند اما مهم نیست! مهم آینده ای هست که پیش روست . مهم این است که آیا آینده برای من و از آن من است یا نه؟ که اگر از آن من باشد گذشته را خیالی نیست و اگر خدای ناکرده از آن من نباشد آینده نیز گذشته است با این فرق که هنوز نیامده است. آری گذشته نیامده و نرسیده!!! آینده ای این چنین همان به که نباشد و همان به که نیاید و هرگز و هرگز سر نرسد ... خدایا آینده مرا تکرا گذشته تلخ قرار مده ... خدایا به حق پاکان درگاهت آینده ای عطا نما متفاوت و برتر از گذشته... آمین...
20سال پیش من هنوز در دنیای بالایی بودم و الان همه ی تنم بوی خاک زمین رو می ده
20سال پیش شاید دقیقه و ثانیه برایم به مزه ی شیر مادرم بود و الان به مزه ی تلخی واقعیتی که دیگر آن کودک باید خود مادر شود
20سال پیش آوای آژیر قرمز و رزد و سپید همراه لالایی مادرم بود که مرا به خواب می برد و الان آوای ساز و آواز همراه دل مشغولی هایم.
20سال پیش من یک باکره ی ذهنی روحی جسمی بودم و الان یک زخمی که ذهنش را تاراج کرده اند و روحش را تسخیر و جسمش را خسته
20 سال پیش من تمام دنیایم گهواره ای بود و دست مهربان مادر و الان تمام داشته هایم با تمام زیادی هایش پشیزی در مقابل آن گهواره ی آرام نمی ارزد
20سال پیش من نوزادی بودم که نو رسیده بود و الان آدمی زادی هستم که تازه به اول خط رسیده
20سال گذشت و شاید سالها باید بگذرد تا من بفهمم که چرا هرگز نمی شود تنهایی را از بین برد...
Design By : Pichak |