و یا شاید هم ...
قاصدک! هان، ولی... آخر... ایوای! راستی آیا رفتی با باد؟ با توام، آی! کجا رفتی؟ آی... راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی، جایی؟ در اجاقی – طمع شعله نمی بندم – خردک شرری هست هنوز؟ قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند. مهدی اخوان ثالث
آبی کم رنگ می شود کم رنگ تر می شود و بی وقفه رنگ می بازد، حتی همین الان که نشسته ام و در گودالهای آب سنگ می اندازم، تقریبا تمام شده است.. رنگها به بازیش گرفتند، سرگرمش کردند مفتون و گاهی نیز سردرگم درست مثل اسباب بازیهای کودکان، و دهانی که از دقت و تمرکز نیمه باز مانده است.. آبی ته می کشد، بخار می شود، تمام ، و ضرورت - ضرورت هراس انگیز- مثل مشتی که به صورتش بکوبند، خاکستری مطلق را اجبار می کند...
Design By : Pichak |