سفارش تبلیغ
صبا ویژن
این حرفها سهم توست......... - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

میدانی...جایی خواندم آدم ها قول می دهند که زیرش بزنند....اصلآ بستنی ها را می بندند که چیزی برای

 

شکستن داشته باشند....فکر می کردم این را آدم ضعیفی گفته....

 

اما.....

 

راست گفته.

 

آدم ها بستنی ها را می بندند که چیزی برای شکستن داشته باشند.....

 

و من چه احمقانه انتظار داشتم که تو......آنچه را که هرگز نبسته بودی نشکنی....شاید فکر کردم گاهی نگاه ها

 

و دست ها کافیست....لازم نیست بستنی ها را بر زبان آورد....می شود حس کرد....بو کرد...می شود همیشه

 

بکر و تازه در چشم هایت بماند.....

 

اما.........

 

چه احمقانه انتظار داشتم که تو......آنچه را که هرگز نبسته بودی نشکنی....

 

همیشه می گفتم حرمت چشم های تو را نگه داشتم.....

 

می دانی.... پاییز حرمت نگه نمی دارد....هیچوقت نگه نداشته...

 

اما برای تو.....نخواست که دیواری بریزد...که حرمتی بشکند....که گلایه ای باشد....

 

و تو....و اما تو.....تو حتی حرمت دست های خودت را هم نگه نداشتی چه برسد به...

 

بگذریم.

 

مهم نیست....

 

قلب من این روزها تیر می کشد... حس می کنم یک عالمه آدم دورم حلقه می زنند و مرثیه می خوانند.....

 

مرثیه باران....باران نیامده...............

 

من .....در انتظار باران نیامده پیر شدم.........

 

این حرفها سهم توست.........اما.....سکوت که میکنم تو فکر میکنی....

 

بگذریم....... 


نوشته شده در سه شنبه 86/10/18ساعت 3:19 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |


Design By : Pichak