• وبلاگ : و يا شايد هم ...
  • يادداشت : عروسك
  • نظرات : 1 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    خوبيد

    مثل هميشه قشنگ بود.

    حيف كه كم بود.

    راستش يه جورايي اين فكر تكراري بود

    اما جالبه

    ممنون ميشم بياي و سر بزني

    + ترانه 

    سلام . چه فكر جالبي مثل عروسك ها زندگي كنيم ؟! آره خوبه اما اين زندگي پره از سكوت و آرامش ، يكنواختي ، در عين حال معصوميت و پاكي چون هيچ گناهي وجود نداره . اما مگه نديدي عروسك هائي كه شدن مثل جگر زليخا !! همه آنها سرشون به چيزي بدتر از سنگ خورده بود : يكي مثل ما شيطون كه مي تونه براي عروسك ها هم شيطان باشه و آنها هم ازشون بترسن . دلشون را يك جورهائي بشكنه . پس اين چيزها براي عروسك ها هم است .

    اصلا شايد بهتر بود كه براي هميشه كودك باقي مي مانديم تا هم دنيامون ، دنياي عروسك ها باشه و هم هنوز معصوميت و پاكي را حفظ مي كرديم ، اگر زمين مي خورديم يكي ديگه كمكمون مي كرد تا يا علي بگيم و بلند بشيم . تا كسي براي اينكه سر ما به سنگ نخوره ، دستش را سپر بلاي ما ميكرد . فكر كنم اين نوع زندگي بهتر مي بود از زندگي عروسكي .

    اما زندگي مسير خودش را طي مي كنه و پره از : سر شكستن ها ، دل شكستن ها ، مشكلات چون حالا ديگه كنار خانه داره خاك مي خوره و ما افسوس آن روزها را . اين چيزها نكات ساده زندگي شذه اند .