سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اما اینجا خیلی سرده...حتی یاد توهم گرمش نمیکنه! - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

از خونه بیرون اومدم،خسته و بی حوصله به راه افتادم...

 

چقدر خسته ام

از این چیزها و روزهای تکراری

کاش کسی بود که درک میکرد مرا...

کاش کسی ...

 

یه کم جلوتر آقای ... دیدم،طبق معمول یک شنبه ها که برای نظافت راه پله ها میومد،سلام کردم،جواب نداد،گفتم خسته نباشین،سزشو تکون داد،سرعت گامهامو بیشتر کردمار پیچ خیابون فرعی وارد اصلی  وسیع وطویل شدم نم نم بارنی که ساعتی پیش اومده بود همه جارو تمیز کرده بود،خیلی مونده بود تا به ته خیابون برسم هنوز تو فکرش بودم!آها فهمیدم...ثبت نام ترم جدیده،آخه دو تا از بچهاش دانشگاه آزادین!کاش میتونستم کمکش کنم،اما اون نه تنها کمک من،کمک هیچ کس دیگه ای هم قبول نمیکنه!

یاد خودم افتادم!منم وقتی ناراحتم،عصبانیم،خسته ام،از کسی رنجیدم،قیافم مث اون میشه!من میدونم،من میفهمم که هرکسی دردی تو دلش داره،که نمیتونه اونو به کسی بگه،درد میکشه،رنج میبرهاما این درد و رنجو تحمل میکنه!گاهی هم از فشار اون خورد میشه و از پا می افته!امااونقدر خودخواهه که نمیذاره بقیه کمکش کنن!درست مث من!میدونین لذتی توی اون هست که اجازه نمیده دیگران سهین شن!خودمم هرگز نمیفهمم چرا حزن و اندوه و آوای غمو به همه آوازهای شادی که بتونم بشنومترجیح میدم!و بدون اینکه بدونم چه آسیبی به روح روانم میخوره اونو جزِیی از   ،لطف زندگیم میدونم من منشا وتاثیر دردو میدونم،ولی تو فکر مداواش نیستممن به قول مامان من دنیا رو به دو شق قضا و قدر تقسیم کردم و جز اون هیچ اندیشه ای رو باور ندارم.

 

حسم اصلا جالب نیست

 ماه تو آسمونه...

اما من خوب نیستم

شاید هم هستم

اما اینجا خیلی سرده

حتی یاد توهم گرمش نمیکنه!

 

 


نوشته شده در سه شنبه 86/11/30ساعت 12:16 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |


Design By : Pichak