سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دختر ماه نهم - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

                     

 

 یا عباس...

سلام بر رشادت دستان حیدری ات! سلام بر توفندگی شمشیر ذوالفقارت! سلام بر جانبازی و عشق و برادری ات! سلام بر تو ای زیباترین واژه قاموس فروتنی! سلام بر تو و بر دستان آب آورت! سلام بر لبان خشکیده ات که سرچشمه آب بقاست و آب را در حسرت جرعه ای از خنکای خود وانهاده است

 

 

 

در خلوت خیال:


زنم بر سنگ اگر مینای خالی، نیست از مستی ... که نتوان بی تکلّف، دید جای دوستان خالی


ندارم یاد، بی داغ محبت سینهء خود را ... ز آتشپاره‌ای هرگز نبود این دودمان خالی

 

- شب نهم هم گذشت، شب تاسوعا، شب عباس
گفت علمدار حسین توئی؟!...
گفت نانجیب یه وقت اومدی که دست در بدن ندارم...
گفت اگه تو دست نداری من دارم. عمود آهن رو بالا برد...


 

                                یا کاشف الکرب عن وجه‌الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین

 

هرچه دارم همه از کرم عباس است

خلقت جنت حق لطف کم عباس است

نور بر شمس و قمر ماه بی هاشم داد

عرش یک ذره ز خاک قدم عباس است

نه فقط خلق زمین عبد و غلامش باشند

بخدا خیل ملائک حَشَم عباس است

شیعه از کینه دشمن نهراسد هرگز

دین ما تحت لوای علم عباس است

در صف حشر علمدار شفاعت زهراست

علم فاطمه دست قلم عباس است

نام معشوق مبر نزد من از عشق مگو

عشق دیریست که در پیچ و خم عباس است

ای که حاجت ز حسین میطلبی دقت کن

پرچم شاه به سوی حرم عباس است

کاشف الکرب که غم از دل عالم ببرد

لب خشکیده شش ماهه غم عباس است

بر روی قوس فلک جلوه خونگاه غروب

زخم شمشیر به ابروی خم عباس است

 

                      

 

 


نوشته شده در جمعه 86/10/28ساعت 2:33 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگ‌ها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.

خبر این ماجرا شگفت‏انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیکى نزد عمربن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه مى‏کند و آب به دست مى‏آورد، و خود و یارانش مى‏نوشند! به محض این که نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند!!

‏اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!
امام حسین علیه‏السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمید بن مسلم مى‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى که بیمار بود، قسم به آن خدایى که جز او پروردگارى نیست، دیدم که عبدالله بن حصین آنقدر آب مى‏آشامید تا شکمش بالا مى‏آمد، و آن را بالا مى‏آورد! و باز فریاد مى‏زد: العطش! باز آب مى‏خورد تا شکمش آماس مى‏کرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.

عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه‏السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند.

 

 وَ لدی علی

 مکن ای صبح طلوع...


از روزی که به دنیا آمد، نامش را علی (ع) گذاشتند، که بعدش به علی‌اکبر (ع) معروف شد.
جمالش مثل جمال پیغمبر (ص) بود.
از همین رو هر موقعی که (در مدینه) بنی‌هاشم و اهل بیت (ع) دلشان برای پیغمبر (ص) تنگ می‌شد به قامت علی‌اکبر (ع) نگاه می‌کردند. (و می‌گفتند علی جان! جلوی ما راه برو) از همه بیش‌تر، زینب (س) به او علاقه داشت؛ چرا که پریشان برادرزاده‌اش بود و ... .

(ایام کودکیش بود که) وارد حرم پیغمبر (ص) شد. دید بابایش کنار ستون حرم و قبر مطهر نشسته است. سلام کرد. در آغوش پدر قرار گرفت.
بابا جان!
من دلم انگور می‌خواهد.
(حال، فصل انگور هم نیست) امّا ابی عبدالله (ع) به قدرت الهی ـ از ستون مسجد، انگور بیرون آورد و دانه‌دانه در دهان فرزندش گذاشت و ...
(شاید در آن لحظه ابی‌عبدالله (ع) این جمله را فرمود که می‌بینم آن‌چه را که جدّم فرمود و ... از قضایای کربلا برایم گزارش داد ... و این‌که یک روزی اکبرم از من طلب آب می‌کند و ... داستان عاشورا)


ذکر مصیبت علی‌اکبر (ع)


روز عاشورا شد، آمد از محضر ابی‌عبدالله (ع) برای رفتن به میدان نبرد اجازه بگیرد.
بابا جان!
اجازه‌ی اعزام به میدان می‌خواهم.
فرمود: برو عزیزم.
همین‌که علی‌اکبر (ع) به سمت میدان حرکت کرد، ابی عبدالله (ع) از خود بی‌خود شده و دنبال فرزندش به راه افتاد، محاسن مبارکش را در دست گرفت و شروع به خواندن آیه‌ی انبیا نمو دکه:
اِنَّ اللهَ اصْطَفی آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْران ...
خدایا!
تو شاهدی که شبیه‌ترین فرد به پیغمبر تو (اَشْبَهُ النّاس خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ) را به سوی این قوم می‌فرستم.
علی‌اکبر (ع) وارد میدان نبرد شده و رجزی خواند.
اَنا عَلِیُّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ
نَحْنُ وَ بَیْتِ اللهِ اَوْلی بِالنَّبیِّ
تَاللهِ لا یَحْکُمُ فینَا ابْنُ الدَّعیِ
بر دشمن حمله کرد و عده‌ی زیادی (حدود 120 نفر) را به درک واصل کرد.
پس از مدّتی مبارزه با دشمن، تشنگی بر او غلبه کرد.
(امام صحنه‌ی رزم علی‌اکبر (ع) را می‌بیند. از همین‌رو منتظر است تا فرزندش برگردد و شاید به همین دلیل است که جام شهادت را به علی‌اکبر (ع) نمی‌دهند)
به سمت بابا برگشت و عرض کرد:
«اَلْعَطَشُ (قَدْ) قَتَلَنی وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ اَجْهَدَنی.»
عطش بر من غلبه کرد و ... این لباس که بر تن دارم بر من سنگینی می‌کند. همین که گفت، بابا من تشنه هستم. اما فرمود: هات لسانک. زبانت را بیرون بیاور.
ابی‌عبدالله (ع) با یک عمل، دو کار انجام داد:
اوّل، آن‌که لب‌های علی‌اکبرش را بوسید. دیگر، آن‌که خواست به او نشان بدهد که کام و زبانش از زبان او تشنه‌تر است.
(پس از این ماجرا) بار دیگر برگشت به سوی میدان.
مرّه بن منقذ می‌گوید: گناه همه‌ی عرب بر گردن من اگر داغ و بلای او را به دل بابایش نگذارم لذا این نامرد در جایی مخفی شده، هم‌چنان‌که علی‌اکبر (ع) مثل حیدر کرّار می‌جنگید از پشت نیزه‌ای را بر (پهلوی) او وارد کرد.
لذا از روی اسب نزدیک بود که بیفتد، دست‌هایش را به اطراف گردن اسب انداخت.
(باید نشان فاطمی داشته باشد. هم‌چون جدّه‌اش فاطمه زهرا (ع) پهلویش شکافته شد شیخ عباس قمی در کتاب بیت‌الاحزان می‌نویسد که با خنجر از لای در، بر فاطمه (ع) ضربت زدند بعد وارد خانه شدند. خدا لعنت کند آن کسی را که با خنجر بر پهلوی زهرا (ع) ضربت زد)
مرّه بن منقذ می‌گوید:
دور زدم آمدم جلوی او (= علی‌اکبر) با عمود آهنین بر سرش ضربت زدم. خون از سر فوران می‌زد و ...
دست‌ها را دور و اطراف گردن اسب قرار داد، یعنی که مرا از مهلکه بیرون ببر. (با خون‌هایی که از سرِ علی‌اکبر (ع) فوران می‌کرد) خون جلوی چشم‌های اسب را گرفت، به عوض آن‌که راکب خویش را به سوی خیمه‌گاه بیاورد، به سوی وسط لشکر دشمن برد و ... (آن‌چه که نباید می‌شد شد و ...)

حضرت‌ علی‌ اکبر‌‌‌ علیه السلام

ای‌ نور دیده‌ام‌ به‌ پدر دیده‌ باز کن..‌ کمتر برای‌ این‌ پدر پیر ناز کن‌

برخیز و با نگاه‌ نشسته‌ میان‌ خون‌.. پیش‌ سپاه‌ کفر مرا سرفراز کن‌

دستم‌ دراز نیست‌ به‌ سیراب‌ کردنت..‌ تا خون‌ بگیرم‌ از دهنت‌ کام‌ باز کن‌

با اینکه‌ شد نصیب‌ تو پیروزی‌ بزرگ‌ ..داغت‌ عظیم‌ شد ز سکوت‌ احتراز کن‌

با نغمة‌ پیمبری‌ و سوز حیدری‌ ..از حربگاه‌ مأذنه‌ بانگ‌ نماز کن‌

سرو روان‌، مرو که‌ سرانجام‌ کار شد.. صبری‌ به‌ گام‌ آخرم‌ ای‌ سرو ناز کن‌

تا میهمان‌ به‌ دیدن‌ مقتل‌ نیامده..‌ برخیز و عمه‌ را قدمی‌ پیشواز کن‌

شد داغ‌ هلهله‌ ز غم‌ تو کشنده‌ تر یک‌ حملة‌ مجددی‌ ای‌ یکه‌ تاز کن‌

صبری‌ که‌ با تو معبر معراج‌ طی‌ شود ..با لفظ‌ عشق‌ معنی‌ این‌ رمز و راز کن‌


نوشته شده در پنج شنبه 86/10/27ساعت 1:51 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

بسم الله

به سوی خیمه آمد و خواست وداع کند.بار دیگر فریاد زد هل من ناصر ینصرنی و هل من معین یعیننی... قدری درنگ کرد و دیدند که گهواره تکان میخورد و طفلی در آن دست و پا میزند گویی که میخواهد چیزی بگوید.او را در آغوش گرفتند و به سوی حسین آوردند. کودک را در آغوش گرفت و نگاهی به معصومیت و مظلومیت او انداخت. آری .آخرین سرباز حسین است که به سوی مقتل میرود.

لختی گذشت...

...ای قوم اگر مسلمان نیستید لا اقل آزاده باشید. این کودک 6 ماهه ام است .آیا نمیبینید که چگونه تلذی میکند. اگر گمان میکنید که آب را بر خودم میخواهم بیایید و او را ببرید و سیرابش کنید. لشکر به جوش و خروش افتاد.

ناگهان در خطبه آه امام

در خروش اهل کوفه اهل شام...

دست امام قدری خنک شد و دست و پای کدوک 6 ماهه به حرکت افتادو

از کمان حرمله تیری پرید.

 گوش تا گوش علی اصغر درید

خون علی اصغر در دستان حسین جاری بود و حسین مبهوت لبخند کودکش ایستاده بود. خون او را به سوی آسمان پاشید و حتی یک قطره از آن خون به زمین باز نگشت.

تا گلوی نازکش از هم گسیخت

خون او بر صورت خورشید ریخت

 

........................................

مانده است که چه کند. به کدامین سوی قدم بردارد. یک گام به سوی خیمه می اید و چند گام به عقب بر میگردد.شاید خجالت میکشد که به سوی رباب بر گردد.

بچه ها دست بابا خونی شده.

گمونم شش ماهه قربونی شده

عباش  رو طوری رو اصغر کشیده

گمونم خیلی خجالت کشیده

 تصمیم خود را میگیرد و به پشت خیمه ها میرود. قلاف شمشیر را بر میدارد و قبری کوچک میکند. زینب تمام ماجرا را دیده است. و حسین نگاهی هم به زینب می کند.

-چرا دفنش نمیکنی برادرم؟ مادرش دارد از خیمه بیرون می آید . عجله کن

- خواهرم ! مگر نمیبینی. دارد هنوز لبخند میزند و لبانش تکان میخورد...

اگر قنداقه را پس داده بودم

دلش خوش بود با طفلی خیالی...


نوشته شده در چهارشنبه 86/10/26ساعت 12:48 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 


می خواست با عشق همسفر باشد؛ می خواست با کاروان اهل دل و نه اهل تزویر، همراه باشد. می خواست در سفر، صفا کند؛ نمی دانست چه حالی به او دست داده ولی حال معنوی خوشی به او دست داده بود . . .


کاروان را دید. آیا همان است که او می خواهد؟!


نگاهش که به قافله سالار افتاد، دیگر نفهمید چه شد؛ فقط دیگر نمی خواست از این قافله جدا شود؛ حتی اگر بدنش را قطعه قطعه کنند . . .


نمی دانم شاید مسیر لقاءالله بر او نمایان شده بود. شاید غوطه ور شدن در خون خود و در راه حضرت حق را ، تطهیر روحش دانسته بود . . .


هر چه بود پرکشیدنش به آسمان، زیبا بود. پروازی ملکوتی؛ رها شدن و . . .


و این قافله بود که او را به اوج رساند؛ قافله ای به نام شهادت

 


نوشته شده در سه شنبه 86/10/25ساعت 1:24 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

اللّهم کن لولیّک الحجّة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعة، و فی کل ساعة، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً  و دلیلاً و عیناً، حتی تسکنه ارضک طوعاً، و تمتعه فیها طویلاً

 

 

یابن الحسن!

 


یا این دل شکسته ی ما را صبور کن
یا لااقل به خاطر زینب ظهور کن

با کوله بار غربت و اندوه خود بیا
از کوچه های سینه زنی مان عبور کن

امشب بیا که روضه بخوانی برایمان
امشب بساط گریه ی ما را تو جور کن 

 

 

 

 

 

                                            


 

صدای درد به آن سوی زور و زر نرسید
صدا مقابل خود ماند، دورتر نرسید


 

صدا نجیب تر از قطره های باران بود
ولی به هرزه علف های کور و کر نرسید


 

مگر کبود به پهلوی مادرش ننشست؟
مگر که سرخ به پیشانی پدر نرسید؟


 

مگر مصیبت یاران رفته نوش نکرد؟
هزار زخم به بال و پرش مگر نرسید؟


 

چرا پس آن همه را این زمانه برد از یاد؟
چرا غریبی این عاشقی به سر نرسید؟


 

اگه خودش نتونست کربلایی به پا کنه، ولی با پرورش این دو تا گل، تو کربلا غوغایی به پا کرد. قاسم و عبدالله میوه های غربت امام حسنند:


 

یگانه پرچم سرخ حسین را او دوخت
چه غم به دامن کرب و بلا اگر نرسید؟


 

چه حلم دامنه داری! چه صبر باصبری!
رها نکرد تو را تا که بر جگر نرسید


 

آخرین سپر                                                                       


 

چه قرار قشنگی گذاشته بودند اصحاب ابی عبدالله! گفتند تا ما هستیم نمی ذاریم کسی از اهل بیت (ع) میدون بره. یکی یکی خودشونو سپر بلا کردند، تا وقتی که دیگه غیر از اهل بیت (ع) کسی نموند. اونا هم همه رفتند و نوبت به خود آقا رسید. گرم کارزار بود که عبدالله بن الحسن (ع)، نوجوان نابالغ کربلا، طاقت نیاورد و خودشو با هزار زحمت از دست عمه ش زینب کبری (س) پیش عمو رسوند. 


 

موجی ز دریا مانده ام، رفتند و تنها مانده ام
ای ساربان قدری بمان، من غنچه ای جا مانده ام


 

ای سایه ی روی سرم! بی تو کجا من ره برم؟
گویی اگر من کودکم، گویم شبیه اصغرم


 

ای یاور تنهای من! عشقت به سر تا پای من
آید به استقبال من با مادرت بابای من

 


 

دید «ابجر بن کعب» - لعنة ا... علیه – داره به طرف امام (ع) حمله می کنه. با اون شجاعت مجتبایی که برا خیلیا تازگی داشت، تشری زد که: «ای حرامزاده! عموی منو می کشی؟» که شمشیر ابجر پایین اومد و دستشو از پوست آویزون کرد.


 

سپر از دست بینداز که من مى‏آیم
به هوادارى تو جاى حسن مى‏آیم


 

منم آن کس که ز غربت به وطن مى‏آیم
عوض نجمه کنون من به سخن مى‏آیم


 

بسمل یک سر موى تو هزار عبدالله


 

انگار عبدالله هم دلش می خواست مثل علی اصغر تو آغوش اباعبدالله (ع) شهید بشه. تیر حرمله اومد و آخرین سپر تو دامن عموش پرپر شد.


 

تیر خود را بزن اى حرمله بی تاب شدم
یاد تابوت شدم غم زده ی باب شدم


 

از غم عشق عمو شمع صفت آب شدم
من مدال دم جان دادن ارباب شدم


 

همچو اصغر شده با تیر شکار عبدالله


 

تیغ و عسل                                                                 


 

اگه عبدالله خودشو سپر امام حسین علیه السلام کرد، قاسم اومده بود برا عموش شمشیر بزنه تا نشون بده پسر همون کسیه که شمشیر زدناش تو صفین ورد زبونا شده بود. صحنه ی اجازه گرفتن قاسم برا جنگم از اون صحنه های پر اشک کربلاست. تا نگاه آقا به نوجوان برادرش افتاد، دست تو گردنش انداخت؛ دوتایی اون قدر گریه کردند که از حال رفتند. اون قدر دست و پای عمو رو بوسید تا بالاخره اجازه ی میدان گرفت.  «حمید بن مسلم» از سپاهیان عمر سعد می گه: نوجوانی مثل پاره ی ماه به طرف ما اومد.


 

این جوان کیست که گل صورت از او دزدیده است؟
سیزده بار زمین دور قدش چرخیده است


 

رو به سرچشمه ی زیبایی ودریای وفا
ماه از اوست که این گونه به خود بالیده است


 

پیش او شور شهادت ز عسل شیرین تر
آسمان میوه ی احساس ز چشمش چیده است


 

شب عاشورا با یه جمله ی «احلی من العسل» به امام (ع) ثابت کرد که مرد شهادته. عمو هم بهش وعده داد که: «فردا با امتحانی سخت شهید می شی عزیزم».  ماه اگه بخواد تمام وجودشو فدا کنه، باید زیباییشو بده، از آسمون بیفته و خاک آلود بشه. قاسم بن الحسن (ع) هم با صورت به زمین خورد.


 

جان سپر، شمشیر آه دل، زره پیراهنم
دل شکسته، کام تشنه، اشک دامن دامنم


 

آن که گرید بر غریبیّ امامش زیر تیغ
وآن که در امواج خون بر مرگ می خندد منم


 

من که خود سینه سپر کردم به استقبال تیر
احتیاجی نیست بر تیغ و کلاه و جوشنم


 

آب تیغم در گلو، شیرینی کامم عسل
زخم روی زخم، تنها مرهم زخم تنم


 

ای پدر! بر دیده ی من پای بگذار و ببین
وقت جان دادن بود دست عمو بر گردنم


 

گاه گریم بر حسین و گاه سوزم از عطش
در میان آب و آتش همچو شمع روشنم


 

از همان روزی که پا بگذاشتم در این جهان
منتظر بودم که سر در مقدم یار افکنم


 

ای عمو جان من که عمری در کنارت بوده ام
حال بنگر بی کس و تنها کنار دشمنم

                                                                                     

                                                                        

 

 


نوشته شده در دوشنبه 86/10/24ساعت 1:29 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

ناراحت و نگران نشوید ، ترس و هراس را از خود دور کنید . شما پیرو پیشوایانی هستید که در برابر مصائب و فجایعی صبر و استقامت کردند که آنچه ما امروز می بینیم نسبت به آن چیز نیست . پیشوایان ما حوادثی چون روز عاشورا و شب یازدهم محرم را پشت سرگذاشته اند. و در راه دین خدا چنان مصائبی را تحمل کردند .

 

 

ای خدای ابا عبد الله!
یا لیتنا کنا معک ما را آکنده از صداقت و اخلاص کن.

ای خدای عباس!
تنها تویی که می‌توانی عشق را با جنگاوری و ادب را با دلاوری در وجود کسی متجلی کنی. ما را بدست ساقی ابوفاضل، از این فضائل، سیراب کن.

ای خدای زینب!
تو را به عظمت زینب سوگند که جلوه‌ای از جلال زینب را به مردان و زنانمان بنمایان تا جلوه‌های فریبای دنیا در نگاهشان رنگ ببازد.

ای خدای علی اکبر!
ما را در سنت ذبح عزیزان، پیش پای محبوب، شیعه‌ی حسین قرار ده.

ای خدای سکینه!
به هنگامه ظهور مصیبت، آرامش و سکینه‌ای عنایتمان کن که درد و داغ و بلا را چون مهر و لطف صفا بر جان خویش بپذیریم و زبان جز به مدح و شکر تو نگشاییم.

ای خدای قاسم!
حلاوت شهادت را – شیرین‌تر از عسل- به مذاقمان آشنا کن.

ای خدای علی اصغر!
تویی که به کوچکترین سرباز حسین، برترین کمال را بخشیده‌ای، عشق و وفا را از شیعیان حسین، دریغ نمی‌کنی، نکن.

ای خدای حبیب!
دلمان را تا واپسین دم کهولت و پیری، همچنان جوان عشق حسین بدار.

ای خدای ذوالجناح!
وقتی که اسبی در آستان حسین، به معرفتی چنان دست می‌یابد، روا نیست که سالکان کوی او محروم از معرفت بمانند. ما را تا کمترین پایه معرفت حسین، تعالی ببخش.

ای خدای کربلا!
ما را روزبه‌روز به این حقیقت کربلایی که مقربان درگاهت را جام بلا بیشتر می‌دهی آشناتر کن.

ای خدای عاشورا!
داغ فرزندان حسین را و مصیبت شیعه را به ظهور حضرت منتقم تسلی ببخش.


نوشته شده در یکشنبه 86/10/23ساعت 12:53 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

سر عاشورا
- ... باز در میان این بزرگان هم شاخصهایى است که بلاشک حضرت ابى ‏عبداللَّه علیه الصّلاة و السّلام، یکى از بزرگترین این شاخصهاست. حقّاً باید گفت که نه فقط ما انسانهاى خاکى حقیر و ناقابل، بلکه همه عوالم وجود، ارواح اولیاء و بزرگان و فرشتگان مقرّب، محتاج پرتوى از انوار اویند و در تمام عوالم تو در توى وجود، که براى ما روشن و آشنا هم نیست، نور مبارک حسین ‏بن ‏على علیه السّلام مثل خورشید مى ‏درخشد. اگر انسان خود را در پرتو این خورشید قرار دهد، این کار بسیار برجسته‏اى است....
در زندگى حسین ‏بن ‏على علیه‏السّلام، یک نقطه برجسته، مثل قلّه‏اى که همه دامنه ‏ها را تحت ‏الشّعاع خود قرارمى ‏دهد، وجود دارد و آن عاشوراست. در زندگى امام حسین علیه‏السّلام، آن‏قدر حوادث و مطالب و تاریخ و گفته ‏ها و احادیث وجود دارد، که اگر حادثه کربلا هم نمى ‏بود، زندگى آن بزرگوار مثل زندگى هریک از ائمّه دیگر، منبع حِکَم و آثار و روایات و احادیث بود. اما قضیه عاشورا آن‏قدر مهم است که شما از زندگى آن بزرگوار، کمتر فراز و نشانه دیگرى را به‏ خاطر مى ‏آورید. قضیه عاشورا هم آن‏قدر مهم است که به زبان این زیارتى که امروز - روز سوم - وارد است، یااین دعایى که امروز وارد است، درباره حسین ‏بن ‏على علیه‏السّلام، چنین آمده است که «بکته السماء و من فیها والارض و من علیها ولمّایطألا بتیْها». هنوز پا به این جهان نگذارده، آسمان و زمین بر حسین علیه‏السّلام، گریستند. قضیه این‏قدر حائز اهمیت است. یعنى ماجراى عاشورا و شهادت بزرگى که در تاریخ بى ‏نظیر است، در آن روز اتّفاق افتاد. این، جریانى بود که چشمها به آن بود. به راستى این چه قضیه‏اى بود که از پیش تقدیر شده بود؟ «الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته. » قبل از این‏که حسین ‏بن ‏على علیه‏السلام چهره بنماید، با شهادت نامیده و خوانده مى‏شد. به‏نظر مى ‏رسد که در این‏جا رازى وجود دارد، که براى ما آموزنده است.

نوشته شده در یکشنبه 86/10/23ساعت 12:26 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

از امشب سوز سرمای زمستانی هجران دردناک تر می شود ، برای آنانی که می دانند روایت انتظار را هر روز و شب برایشان همان حکایت شب یلداست که انتهایی تا طلوع نمی یابند و در غربت غریبی انتظار خفتن نمی دانند.

کاش خواب های آشفته تعبیر شود.

کاش پاسبان ها راحت شوند از پاسبانی.

کاش دیگر کسی طعنه نزند به سینه های پاره پاره از خون و چشم های بی روزن از روز.

کاش پیام ها کوتاه شوند ،کوتاه کوتاه مثل دیدن.

کاش شب یلدای هزار ساله صبح شود و فردا روز دمیدن باشد ، روز رویش خورشید.

به حرمت اولین  آدینه محرم، یلدایم را به حرمت خورشید صبح کن یارا ...

 


نوشته شده در جمعه 86/10/21ساعت 1:6 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

Image hosting by TinyPic

 

شیعه امام حسین

شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی تشنه جام بلا
شیعگی یعنی قیام کربلا
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه ی رنگین کمان
از لب نی بشنوم صوت تو را
صوت « انی لا اری الموت» تو را
شیعه یعنی امتزاج ناز و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب

 

Image hosting by TinyPic

 

الهی!

در صمیمیت میان اشک دیده و تکرار ذکر یا حسین عشقی نهفته است که دل افروزان منتظر را با مهدی موعودت(عج) همراه می سازد تا با بوسه بر تربت حسین از تو بخواهند که صبوری این مصیبت عظما و وفاداری آن خاکیان آسمانی را عطایشان فرمائی.

 

 

 

 

خبر آمد خبری در راه است

 

سرخوش آن  دل که از آن آگاه است...

 

******

اما اینان کبوتران حرم عشقند ، و حرم عشق کربلاست .

 

وچگونه در بند خاک بماند آن که پرواز آموخته است وراه کربلا را می شناسد؟

 

و چگونه از جان نگذرد آن کس که میداند جان بهای دیدار است......

 

پس اگر مقصد پرواز است ، قفس ویران بهتر ، پرستویی که مقصد را در کوچ کردن

 

می بیند از ویرانی لانه اش نمی هراسد......

 

 دل شهر نشینان پرستویی در قفس است. وطن پرستو بهار است.

 

پس اگر بهار مهاجر است ، از پرستو مخواه که بماند.....

وحالا...

 

ای دل تو چه می کنی ... ؟!!

می مانی یا می روی ... ؟!!

 

 

 

 

آیاتى که امام حسین علیه السلام در مسیر راه به آن استناد فرمودند:
آیه اوّل : همین که نماینده یزید در مدینه (مروان ) تصمیم گرفت که از امام حسین علیه السلام براى یزید بیعت بگیرد، امام فرمود: ویلک یا مروان فانّک رجس واى برتو، تو پلید هستى و ما خانواده اى هستیم که خداوند در شاءن ما فرموده است : انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا(?) همانا خداوند مى خواهد که از شما اهل بیت هر پلیدى (احتمالى ، شک و شبهه اى ) را بزداید و شما را چنانکه باید و شاید پاکیزه بدارد.

آیه دوّم : امام حسین علیه السلام در پایان وصیت نامه اى که قبل از حرکت به کربلا نوشتند، به این آیه استناد کردند: و ما توفیقى الا باللّه علیه توکّلت و الیه اُنیب (?) توفیق من به جز به (اراده ) خداوند نیست که بر او توکّل کرده ام و به او روى آورده ام .

روز اوّل محرّم، امام حسین ـ علیه السّلام ـ در محلّه‌ای به نام قصر بنی‌مقاتل نزول اجلال فرمودند و از
عبیدالله ابن حرّ جعفی دعوت به یاری نمودند؛ ولی او اجابت نکرد و بعداً پشیمان شد...

 

Image hosting by TinyPic

 

- عزیزانم! مطمئن باشید که ما کشته نخواهیم شد. ما  عزیمت می کنیم و شما به خانه های خود باز می گردید.
دلهای بچه ها به امید آینده ارام می گیرد. اما به هر حال، خرابه، خرابه است و جای زندگی کردن نیست.
چهره هایی که آسمان هرگز رنگ رویشان را ندیده، باید در هجوم سرمای شب بسوزند و در تابش مستقیم آفتاب ظهر پوست بیندازند.

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/10/20ساعت 2:9 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

خیلی‌ها دوست دارند زائر بیت‌الله الحرام باشند و ساعت‌ها چشم به قبه الخضرا، بارگاه ملکوتی رسول الله بدوزند. خاک بقیع را از شمیم جان ببویند و سر بر آستان ربوبی مولای متقیان بسایند. دستان خود را به پنجره فولاد ثامن الحجج گره بزنند و مرقد پاک موسی بن جعفر(ع) و جواد الائمه را با آب دیده شست‌وشو دهند. غبار غربت از حرم ماه بنی‌هاشم برگیرند و از عمق جان، بوسه‌ای بر ضریح و تربت خامس آل عبا بزنند. این آرزوی تمامی دلباختگان آل محمد (ص) است. اما هیچکدام از این سفرها، اختیاری نیست. جواز زیارت را آن طرف امضا می‌کنند. دعوتنامه که رسید، بار سفر بسته می‌شود. آن وقت است که تو را زائر حرم دوست خطاب می‌کنند. ..  تا ارباب بی کفنمان حسین (ع) و علمدار بی دستمان ابوالفضل(ع) دعوتنامه ما را امضاء نکنند نمی توانیم حتی پا در آستانه اش بگذاریم.سالهاست که افتخار نوکری امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل(ع) را دارم. هر سال که می گذرد و نزدیک محرم می شویم ترس مرا بر می دارد . ترس از اینکه آیا امسال آنها دعوتنامه مرا امضاء می کنند یا خیر. فکرش را که می کنم دیوانه می شوم.همیشه از خودشان خواسته ام که این افتخار حضور را از من نگیرند.امسال نیز دوباره نزدیک محرم شده ایم ودوباره چشم انتظارم تا ببینم دعوتنامه ام امضاء می شود یا خیر .آرزوی امسالم امضای آن است.امید دارم که همگی بتوانیم امسال در زیر خیمه اباعبدا... در به عزاداری مشغول شویم. هر کدام از اعضای هیات نیز در تکاپو هستند تا کارهایی که به آنها محول شده به نحو احسن انجام دهند.همه چیز به خوبی با کمک خودشان به پیش می رود. بی صبرانه منتظر شروع محرم هستیم تا برای سالی دیگر عزاداری با شکوهی برای امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل(ع) بر گزار کنیم. امید که مقبول خداوند متعال قرار گیرد.


نوشته شده در سه شنبه 86/10/18ساعت 11:22 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak