سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دختر ماه نهم - و یا شاید هم ...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























و یا شاید هم ...

این پست یه روز دیر شد...باز نشستم که خیر سرم درس بخونم، همین که نی نامه ی مولانا رو خوندم جوّش گرفت منو. دیگه نتونستم ادامه بدم گفتم یه چند کلمه براتون بنویسم، شاید... اگه حال دارید جونم براتون میگه
به قول ... «عجب یار وفاواداری است دنیا، عجب آشفته بازاری است دنیا، عجب بیهوده تکراری است دنیا، میان آن چه باید باشد و نیست عجب فرسوده دیواری است دنیا، عجب خواب پریشانی است دنیا، عجب دریای طوفانی است دنیا...»

آها می خواستم بگم:
شب که از راه می رسه غربتم باهاش می یاد
توی کوچه های شهر باز صدای پاش می یاد
من غمای کهنمو ور می دارم که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از مِیخونه زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه غم با من زاده شده، منو رها نمیکنه، منو رها نمیکنه، منو رها نمیکنه...

گرمیِ مستیِ نیاز توی رگهای تنم
گمونم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میاد به حرفای من گوش بده آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من ولی از بخت بدم اونم غمه

خسته از هر چی که بود خسته از هر چی که هست
راه میفتم که برم مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه باز دلم گریه ی تنهایی می خواد
برمیگردم تا ببینم کسی نیست می بینم غم داره دنبالم میاد

دو تا گله:
1. گوهر خود را هویدا کن، کمال این است و بس
خویش را در خویش پیدا کن، کمال این است و بس
چند می گویی سخن از درد و عیب دیگران
خویش را اول مداوا، کمال این است و بس
پند من بشنو، به جز با نفس شوم بد سرشت
با همه عالم مدارا کن کمال این است و بس
چون به دست خویشتن بستی تو پای خویشتن را
هم به دست خویشتن وا کن، کمال این است و بس
خوب بالاخره هر کسی نظری داره...
2. بعضی از دوستان هم که انتظار می رفت با حرفای قشنگشون به دادمون برسن، مشغول کار خودشونن و اصلاً انگار نه انگار. خوب منم حق می دم بالاخره وقت وقت امتحاناست دیگه، باید اول به درس رسید خوب. ما هم براتون آرزو می کنیم که حتماً به آن چه که می خواید و می تونید، برسید.
اینم یه چن تا عکس از دوستای گلم:
 
 

نوشته شده در پنج شنبه 86/11/11ساعت 1:17 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

دیروز و پریروز با خودم فکر می‌کردم یکی از احمقانه ترین کارهایی که طی این سالها کردم، علاوه بر بیشتر کارهایم که احمقانه به‌نظر می‌رسند وقتی ریویوشان می‌کنم، وبلاگ نویسی بود. خیلی وقت‌ها به این نتیجه رسیده ام و این‌بار بیشتر. روحت را لخت می‌کنی روبروی پنجره‌ای که بینندگان زیادی دارد . آن وقت هرکسی بنا به‌ذائقه خودش از هیکل روحت ایراد می‌گیرد. و بعد ناراحت می‌شوی. این چه‌کاری‌ست؟ اصلا فایده این استریپتیز حماقت‌بار چیست؟
گرچه باز تند می‌روم. وبلاگ را باید جهت‌دار نوشت. با یک هدف درست. بدون استرپتیز روحی. باید دیگران را ، کار را ، جامعه را لخت کنی .. از خودت خرج کردن اصلا درست نیست. اما خوب .. وقتی داری می‌نویسی این کیبورد لعنتی گاهی سرعت تایپ کردنش با سرعت افکارت یکی می‌شود و عنان عقل به‌گردش نمی‌رسد.
این مدت از نوشتن دلزده شده ام. بارها چیزی را نوشته ام و پاک کرده ام یا به درفت سپرده‌ام. دوتا وبلاگ خصوصی را هم رها کردم. هیچ فرقی نمی‌کند.. آدم باید درباره خودش ساکت بماند. این درست‌ترین کاری‌ست که آدم‌های درست و درمان انجام می‌دهند. و من در این سالها جزوشان نبوده ام...

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

 

جز گل خشکیده ای و برق نگاهی

از تو در این گوشه یادگار ندارم

زان شب غمگین که از کنار تو رفتم

یک نفس از دست غم قرار ندارم

 

ای گل زیبا، بهای هستی من بود

گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم

گوشه ی تنها، چه اشک ها که فشاندم

وان گل خشکیده را به سینه فشردم

 

آن گل خشکیده، شرح حال دلم بود

از دل پر درد خویش با تو چه گویم؟

جز به تو، از سوز عشق با که بنالم

جز ز تو، درمان درد، از که بجویم؟

 

من، دگر آن نیستم، به خویش مخوانم

من گل خشکیده ام، به هیچ نیرزم

عشق فریبم دهد که مهر ببندم

مرگ نهیبم زند که عشق نورزم

 

پای امید دلم اگر چه شکسته است

دست تمنای جان همیشه دراز است

تا نفسی می کشم ز سینه ی پر درد

چشم خدا بین من به روی تو باز است 

راستی من هفته دیگه امتحان اندیشه اسلامی 2 و متون (تفسیر موضوعی قران) دارم...کسی کتابشو نداره؟؟؟((دروس عمومی))


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/10ساعت 10:35 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

سلام
خوبید؟
خوشید؟
خوش میگذره؟
چه خبرا؟
اسرین؟.....نه من اسرین نیستم.....کجاست؟!!....نمیدونم حتما خونشونه!!!.....آهان یادم اومد!!....فردا امتحان داره...از نوع مولکولی....الانم داره میدرسه!!! خسلس وحشتناکه!!!!
از اونجایی که من بی کارم و بی خیال امتحانا شدم...گفتم بیام یه کار مفید انجام بدم و این وبلاگ و از خاک خوردن نجات بدم!!!
ما اینیم دیگه!!! ناجییییییییییییییی!!!
خووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
حالا

 

 

نفس می زند موج ...

***

نفس می زند موج، ساحل نمی گیردش دست،

پس می زند موج .

فغانی به فریادرس می زند موج !

من آن رانده مانده بی شکیبم،

که راهم به فریادرس بسته،

دست فغانم شکسته،

زمین زیر پایم تهی می کند جای،

زمان در کنارم عبث می زند موج !

نه درمن غزل می زند بال،

نه در دل هوس می زند موج !

***

رها کن، رها کن، که این شعله خرد، چندان نپاید،

یکی برق سوزنده باید،

کزین تنگنا ره گشاید؛

کران تا کران خار و خس می زند موج !

***

گر این نغمه، این دانه اشک،

درین خاک روئید و بالید و بشکفت،

پس از مرگ ببل، ببینید

چه خوش بوی گل در قفس می زند موج!

 

 

 

 

زهرا

 


 


نوشته شده در سه شنبه 86/11/9ساعت 12:51 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

زانو زدم ،

حال عجیبی داشتم ،

گریه ام گرفته بود ،

کسی نبود که از او خجالت بکشم ،

شروع کردم مثلِ بچّه کوچولویی زار زدن .

 

قصّه ، نقلِ تقوا نیست .

فقط بوی یاس است و بوی یاس و بوی Marquis

اصلاً بو همهء حیاط را برداشت.

بو همهء حیاط را برداشت و به آسمان برد.

"او" هم روی پلّه نشسته بود و از آن بالا ، از وسطِ آسمان ، همه جا را می دید.

و از این بالا معلوم بود که  چقدر خدای آدم پولدارها با خدای "او" اختلاف طبقاتی دارد.

و همه چیز باهم فرق می کند.

از بوها بگیر تا خداها.

وقتی به خودش آمد ،

هنوز داشت زار می زد.

روی پلّه ،

جایی وسطِ آسمان ،

بالاتر از خدا ها.

 

====

 

از کتابِ "منِ او" هیچ برگی نیست که دوستش نداشته باشد.

پس نیازی به خاک کردن نبود ، هرچند که می ترسید از خاک کردن،

خاک کردن برایش مساوی مرگ است ، ولی کسی در این میان نمرده است.

ولی خاطرات اینطور نیستند ، اگر خاکشان کنی ، دوباره سبز می شوند ،

دوباره و دوباره و دوباره.

 

من هدیه ها را نگه داشته ام ،

عکس ها را هم.

خاطرات را هم.

همه چیز را ، حتّی خودکار آبی و قرمز stabilo را هم نگه داشته ام.

هر کس واردِ اتاق می شود ، ابراز می کند که بهترین جای اتاق را به هدایایم داده ام.

برای اینکه دوستشان دارم. همه شان را

البته به هیچ کس نگفتم که همه شان را از "من" گرفته ام ،

آخر "او" که جز "من" کسی را ندارد.

شاید "او" از اینکه کسی دوست اش داشته باشد هم می ترسید.

آخر تا حالا دوست داشته نشده بود.

اصلاً جلوی اینهمه دوست داشتنی که "من" ابراز می کرد ، "او" کم آورد.

"او" نتوانست آنقدر که "من" توانایی دوست داشتن داشت ،

"من" را دوست بدارد.

نتوانست.

دوست داشتنِ "او" حد داشت ،

خودش دلش می خواست که بیشتر دوست بدارد ،

ولی هرچه بیشتر دوست می داشت ، "من" اضافه تر می کرد و باز دوست داشتنِ "او" کوچک می نمود.

"من" لیاقت اش بیشتر از اینها بود.

هرطور که فکرش را بکند.

آخر "من" یک قهرمان بود برای "او".

 

... 

سر شانه هایم خیس شده.


نوشته شده در دوشنبه 86/11/8ساعت 3:0 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

شب هنگام

در این آسمان غریب

آنچه که من به دنبال آنم نیست

نیست آنچه که آنرا ببینم و بپویم

و نیست انچه که من در انتظارش هستم

پس کجایند؟!

سفینه ها و شهاب سنگان

آنها هستند،وجود دارند

من میدانم که هستند و آنها را حس میکنم

آن ستاره شناس میدانست که هستند،آنها را حس میکرد

در این تاریکی هیچ نیست،هیچ...

و در این هیچستان من گم شده ام... 

در آسمان...

و در زمین به دنبال ارواحی هستم که همه شب ، همه جا پراکنده اند

گاه شبی که بدنبال سفینه ای هستم،میبینم آن روح مرا از روی بام مینگرد

چه خیالی میدانم،او خیال است...

 

 

 

و من هر شب به این هیچستان می آیم و در آن غوطه میخورم...

 

 

 

من از هیچستان رفتم،تا شبی دیگر...

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 86/11/4ساعت 11:0 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

خسته ام از شب

خسته ام از خویش

از این بازیگران سربی دلسنگ

پا به پای هرکدام از رهروانش می روم شبها

لیک دلی را در درنمی یابم

بسی خاموش و دهشتناک

همه در کنج خلوتها

نمایشهای تاریکی

چه می بینم!

جهانی خالی از یک گوشه روحانی ساده

به دور از ناله ها و گریه ها نا شکیبانه

پر از بی دردی همدرد بیگانه

خدایا من چه تنهایم

ز من بگزر

زبانم قاصر از تکرار پوچی هاست

ببخشا طاقتم رفته

نگاه آدمکهایت چه بی پرواست

خسته ام از شب

خسته ام از خویش

پا به پاشان می روم اما شرابی نیست

حتی سرابی نیست

سکوت سرزمین سرد

شرشر شهوت

حتی غباری نیست

صبر جان فرسا زجان بگذشت

سکوت تو چرا برپاست؟

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 86/11/3ساعت 9:21 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

امان از دل زینب    چه خون شد دل زینب

 

با سلام به همه حق جویان  پیام رسان کربلا...

چه میتوان گفت در سوگی چنین جانسوز ...

در چشم به راهی کودکان یتیم ...

در سوز دل زینب

حسن

حسین

ام کلثوم ...

علی رفت

 

 

اما بار غم جانکاه زینب را چه دلی تاب اورد ... جز دل زینب !!

دوباره تمرین

دومین تمرین صبر

و چه سخت

چه جانسوز

تمرین اول ِزینب ِسه ساله

پهلوی شکسته

صورت نیلی

قامت خمیده

دستان لرزان مادر

 گیسوان پریشان زینب

و غروبی خاموش

هق هقی خاموش

قبری خاموش

چهل قبر ...

باز صبر

 

 

تمرین دوم

فرق شکافته

فرق شکافته پدر

وای خدای من

چه میکشد زینب....

هنوز یک تمرین دیگر باقی است

تمرین صبر دیگری در دیدن پاره های جگر در دل تشت

تمرین دیدن تابوت پر از تیر حسن

وای خدای من

اینها چه تمرینهای سختی است

چه سخت است خدایا

امان از دل زینب

در گودی قتلگاه

جان زینب

حسین

حسین

حسین

بوسه زینب بر حنجر حسین..............

 

 

یا رب الحسین

بحق الحسین

اشف صدر الحسین

بظهور الحجه

 

**اللهم ارزقنا زیارة الحسین(علیه السلام)**

 

تا بزمی دیگر یا حق


نوشته شده در دوشنبه 86/11/1ساعت 1:35 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

خدا حافظ ای دشت پر ماجرا
بخون خفتگان التماس دعا
خداحافظ ای خیمه سوخته
خداحافظ ای شمع افروخته
خداحافظ ای ساحل علقمه
مدارا کن امشب تو با فاطمه
دعا کن حسینم که در این سفر
نباشم ز تو لحظه ای بی خبر

اما یه حرف بزنمو التماس دعا ...............
هر طوری بود اسرا رو آوردن شام ، اهل بیت رسول الله رو بی معجر تو شهر می چرخوندن ، خیلی حرفا زدن ، اما یه حرف بزنم :

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ساز با ناله ذریه زهرا نزنید
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مرد باشید دگر سنگ به زنها نزنید


نوشته شده در یکشنبه 86/10/30ساعت 3:39 عصر توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

 

شام غریبان امام حسین

                        به نام آنها                                                    به کام اینها                                

 

شام غریبان -1383            شام غریبان -1383

 

                                                

 

دامنه مدرنیزاسیون تا مراسم عزاداری و محرم نیز کشیده شده و عاشورا دیگر نه تنها مظهر جنگ میان حق و باطل که عرصه کشمکش و چالش سنت و مدرنیسم هم گردیده است . تغییر شکل نحوه عزاداری جوانان به ویژه در شهر تهران که امروز بسط جغرافیایی نیز یافته و در دیگر نقاط کشور هم نفوذ کرده است در واقع به نوعی توسعه اجتماعی یک فرهنگ تک افتاده و تبدیل آن به یک خرده فرهنگ است . فرهنگ جدید (نه صرفا مدرن) که در سال های پیش مجزا و فاقد تماس با بدنه فرهنگ عمومی  جامعه بود و به ویژه در عرصه مراسم و نماد های مذهبی محدوتر و منزوی تر بود اینک گویی خود را بر هژمونی فرهنگ سنتی تحمیل می کند و از یک مد و مدل فرهنگ ی به یک سنت فرهنگی در حال تغییر است ..در این دگردیسی فرهنگی_اجتماعی امر آسمانی که با احساس ترس و احترام مطلق همراه بوده است کسوتی زمینی می پوشد. البته این همه نه صرفا به اراده عاملان که به اقتضای ساختار مدرن و وضعیت تاریخی و روانشناختی انسان ایرانی معاصر است.

تغییر و جابجایی گروه های مرجع نسل جدید و میل به ساختارشکنی و تولید الگوهای مدرن در رفتار ،عامل دیگری است که صورت جدیدی به مراسم عزاداری کنونی داده است . در این فرایند الگو سازی و سنت شکنی که بر مبنای تفسیر جدید و فردی تر از متن مقدس قرار داده است . این سنت دینی سیاسی به یک رفتار غیر دینی ،اجتماعی تبدیل می شود .نسل جدید با درک (با حداقل تجربه) دوران مدرن ،تمام نماد ها و رسوم سنتی را که نسل پیشین بر او تحمیل کرده است باز تفسیر می کند و به گونه ای که می فهمد و می پسندد ،تجربه می کند. او می خواهد با یک نظم جا افتاده و سنت از کار افتاده به گمان خود مبارزه کند. این نسل دیگر ارزش های شایع را بر نمی تابد و خود می خواهد معیار سنجش و تعیین هر گونه ارزشی باشد.

وجود کارناول های عزاداری غیر متعارف، هیجانات پس از مسابقات ورزشی و ... به نوعی مبارزه با هژمونی غالب سیاسی ، مذهبی و ایستادگی در برابر آنچه که بر او تحمیل یا نصیحت می شود است. تکرار چنین وقایعی در جامعه کنونی ما به لحاظ جامعه شناختی، تبدیل نارضایتی به یک هنجار است که هر بار در حوز ه ای جدید  و این بار  در عرصه مذهب و برخی مراسم عزاداری امام حسین(ع) متجلی گشته است . تغییر هنجار های اجتماعی نشان از تحول در نظام ارزشی جامعه است نه هنجار شکنی. صرف تغییر برخی آداب و عادت های سنتی دلیل بر بیماری و آنومی در جامعه نیست . بسیاری از مراسمی که امروزه در عزاداری امام حسین (ع) به یک سنت تبدیل شد ه است ، روزگاری بدعت به حساب می آمد و در زمان خویش غیر متعارف بوده است (علم ، زنجیر ، قمه زنی و..) نگارنده معتقد است تغیر مزاج و رفتار جوانان و حتی ناهنجاری در رفتار نسل جدید در نحوه عزاداری ماه محرم حاصل بحران الگو های پیشین در تحمیل فرهنگ خود بر نسل جدید ،ناتوانی نظام ارزشی و تبلیغی جامعه در ارائه الگو ها و رفتار های دینی متناسب با دنیای جدید است.

توانمند کردن الگوهای دینی و قرائت جدید و عقلانی از گزاره ها و وقایع دینی همچون حادثه کربلا و قیام امام حسین( ع) می تواند نقش موثری در جذب آگاهانه نسل جدید و اقبال آنان به دین و مظاهر آن داشته باشد . نسل جدید را نباید تنها در میدان محسنی و شهرک غرب جستجو کرد حضور جوانان در کانون توحید و حسینه ارشاد و اشتیاق آنان برای فهم جدید دین ، بخش دیگری از این واقعیت است .نسل جدید شام غریبان خود را به سوگ نشسته است ،با روشن کردن شمع های آگاهی ، راهی روشن در مسیر آنان قرار باید داد.

     شما غریبان-1383 شام غریبان -1383

 

 

دوستان سلام

چند سال پیش اسرائیل و امریکا یه جلسه محرمانه ای داشتند و تو اون جلسه چند تا چیز در مورد ایران و جوانان مصوب شد. بعد ها خبرش فاش شد . اونجا مصوب شد برای اینکه ما به جوانان ایرانی تسلط پیدا کنیم باید دو تا چیز از اونا بگیریم . یکی یاد امام حسین و تفکر عاشورایی و نام اون را پروژه سرخ گذاشتند . دومین چیزی که باید از جوانان ایرانی گرفته شود یاد امام زمان و امید شیعیان و تفکر مهدوی باید از جوانان ایرانی گرفته شود.و نام اون رو پروژه سبز نامیدند . هوشیار باشید ...

                                                     شام غریبان -1383 

 

یه چیز جالب دیگه ...

دارند با محرم بر ضد خودمو ن کار میکنند و به قول معروف دین علیه دین ـ مذهب علیه مذهب وای به روزی که این جور کارا به صورت فرهنگ در بیاد.

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس ...................... زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد ...................... از گرانان جهان رطـــــل گران ما را بس

یا حق...


نوشته شده در یکشنبه 86/10/30ساعت 1:9 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

به نام خدای ح.س.ی.ن؛

...اما شب عاشوراست امشب، و من نمی دونم از کجا باید شروع کرد، شاید از
حج......... یا
طواف......... یا
عرفه......... یا
محرم......... یا
کربلا......... یا
عاشورا......... یا
حر......... یا
حبیب......... یا
.........
علی اکبر......... یا
علی اصغر......... یا
عباس......... یا
حسین......... یا
زینب......... یا
علی......... یا
فاطمه......... یا
محمد......... یا
.........
نمی دونم از کجا شروع شد!!! اصن شاید از همون اولش شروع نشد، شاید این راه ادامه داشته، شاید من نخواهم فهمید که شروعش چه بوده، کجا بوده...
خیلی وقته دوست دارم بنویسم،شاید بهتر بود من!!! نمی نوشتم از حسین، از این روزها و این شب ها... ولی...

گفتم حج؛ از دکتر شریعتی حج رو اینگونه آموختم:
« حسین یک درس بزرگ تر از شهادتش به ما داده است، و آن نیمه تمام گذاشتن حج! و به سوی شهادت رفتن است... تا به همه ی حج گزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم بیاموزد که اگر امامت نباشد، اگر رهبری نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسین نباشد و اگر یزید نباشد، چرخیدن بر گرد خانه ی خدا با خانه ی بت مساوی است...»

گفتم طواف؛ پشت جلد کتاب دکتر طرحی رو دیدم که مربعی مشکی در وسط و فلش هایی در جهت عقربه های ساعت به دورش در گردش بودند، اما یک فلش سرخ در خلاف جهت در حال خروج ازین گرداب بود...
« همه غلطی می چرخند الا یکی: همان فلشی که در مخالف دیگران است –حسین– و تنها اوست که به دعوت شهادت، طواف را ترک می کند...»

و کربلا، کرب بلا؛
این شعره شاید بتونه حرفامو بزنه:
« کربلا قصه ی مظلومیته، کربلا خاک غم و شهادته
کربلا باغ پر از شقایقه، کعبه ی دل هزارون عاشق
این جا آواره میشن کبوترا، این جا خم میشه قد صنوبرا
این جا رنگ آسمون سیاه میشه، این جا کشته مث بیگناه میشه
این جا تشنه ماهیا فدا میشن، شاپرک ها زخمی جفا میشن
این جا سرزمین لاله ها میشه، این جا قتلگاه عاشقا میشه »

و اما عاشورا؛ و امشب شب عاشورا... چه شبی؟!؟ میخوام براتون داستان بگم، یه داستان تکراری که هر بار خوندن و شنیدنش برای من یه جذابیت دیگه داره...:
... شب، حسین فاطمه یاران رو در خیمه گرد خود جمع می کنه، همگی مردان، جنگجویان و شمشیر زنان بنی هاشم، همگی عاشقان رو جمع میکنه، ... چرا؟ چی می خواد بگه؟؟؟ حسین پسر علی، چی با یاران خود می خواد بگه؟
« ...ای یاران من، فردا روزیست که می دونم از میان شما کسی از گرز و شمشیر و نیزه و قتل و غارت این وحشیان دو روی بی صفت در امان نخواهد موند، و ناموس و زن های شما بعد از شهادت مورد هجوم و حمله و بی حرمتی این از خدا باخبران منکر حق قرار میگیرن، و من امشب شما رو این جا جمع کردم تا بگم هر کی توان آن نداره می تونه از تاریکی شب استفاده کنه و خودش رو و خونوادش رو نجات بده و من چراغا رو خاموش می کنم تا راحت و آسوده بتونید برید... »
اول به هم نگاهی کردن و آتشی در وجودشون شعله ور شد و یه دفه صدای گریه بود که از خیمه بلند شد... عباس با آن هیکل تنومند و رشیدش از جا بلند شد، سایش خیمه رو در بر گرفت، صدا زد یا حسین، برادرم، این چه خواسته ایه که از ما داری؟ عباس برات بمیره... این چه حرفیه که می زنی؟ حبیب هم بلند شد و گفت: « یا ابا عبد الله! چی میگی؟ کجا بریم ما؟ تو رو بین گرگ صفتا تنها بذاریم، بریم؟...، ما چه طور بعد مرگمون تو چشای جد بزرگوارت نگاه کنیم؟ » همشون یکی یکی گریه کنان اعلام وفاداری کردن و حسین فاطمه در آخر بهشون گفت حالا که این طوریه بیاین جاتونو تو بهشت بهتون نشون بدم. از لابه لای دو انگشت دستش اصحاب یکی یکی اومدن و دیدن و شکر گفتن و از خیمه رفتن بیرون... اما همه که رفتن بیرون حسین متوجه شد که یکی انتهای خیمه نشسته سرش رو تو زانهاش گرفته... چراغ به دست رفت جلو، دید یه جثه ی کوچیکی هستش، که داره یواشکی گریه می کنه... حسین دستشو زیر چونه ی کوچولو برد. دستش از گریه ی اون بچه خیس شد، سرشو که بالا آورد دید قاسم پسر حسن، برادرشه، نوازشش کرد تا گریش بند اومد. ازش پرسید که چرا گریه میکنی عمو؟ چی شده؟ بهش گفت: « عمو! تو به همه جاشونو تو بهشت نشون دادی، اما من نفهمیدم بالأخره تکلیف من چی میشه؟ »
این جای داستان میگن این دو نفر با هم کلی صحبت می کنن. تا حسین کودک رو آروم میکنه و ازش می پرسه « شهادت در پیش تو چه شکلیه؟ » و در جواب میشنوه « عمو! از عسل هم شیرین تره »... به راستی که
« عشقبازی کار هر شیاد نیست / این شکار دام هر صیاد نیست »

این شعرا چه قد قشنگ احساس آدما رو تو این حال و هوا بیان می کنن!!!:

« این دل تنگم، عقده ها دارد / گوئیا میل کربلا دارد
می روم بینم در کجا زینب / شِکوِه از قوم اشقیا دارد »

دیدید تو دسته ها و حسینیه ها چه جوری به سر و سینه می کوبن و این شعرو رو می خونن؟؟!!:

« شب عاشوراست امشب
کربلا غوغاست امشب
خون جگر زهراست امشب... »

برای علی اکبر حسین هم این شعر کوچولو همه چیزو بیان می کنه:

« جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم »

این یکی زبون حال حسینه، امشب دل حسین واسش اینا رو می خونه:

« شب آخریه که تو دنیا باقی می مونم
میون لاله ها تو دشت اقاقی می مونم
دیگه فرصتی نمونده حالا وقت رفتنه
شب آخریه که همره ساقی می مونم

شب آخریه که شاپرکا بابا دارن
اگه آب ندارن اما خوشی و صفا دارن
همشون امید دارن چون که عمو رو می بینن
گل آرامشو از گلشن سقّا می چینن

شب آخریه که کبوترا دونه دارن
زیر سایه ی پدر جمع می شن و دونه دارن...

شب آخریه که خواهر من پناه داره
صدامو گوش می کنه، به من اون نیاز داره
توی عمر زینبم بدتر از امشب نبوده
به خدا هیچ دلی مثل دل زینب نبوده

چون که فردا برسه، به نیزه میشه سر من
تیکه تیکه میشه پیکر علی اکبر من
روی دستم میمیره کودک شیره خواره ام
همگی کشته می شن سواره و پیاده ام

دیگه فرصتی نمونده، حالا وقت رفتنه
شب آخریه که همره ساقی می مونم »

اما چه ولوله ای میندازه تو دل آدما این شعرای قدیمی...:

« امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع »


« ای بی کفن، حسین وای
عریان بدن، حسین وای
ای سر جدا، حسین وای
در کربلا، حسین وای
در نینوا، حسین وای
وای وای، حسین وای
وای وای، حسین وای »
« آن تیر که تو دیدی به سر باید خورد / زهریست که رسد همچو شکر باید خورد »

فردا حسین سر می دهد
عباس و اکبر می دهد...
 

نوشته شده در شنبه 86/10/29ساعت 12:0 صبح توسط دختر ماه نهم نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak